محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

اوستا بنا طاها

داستان از کارگری تا اوستایی طاها: یکی بود یکی نبود روزی مامان جون به باباجون میگه توی حیاط برام یه سرویس بهداشتی و آشپزخونه و انباری و یه مغازه بزن و باباجون هم به چشم و دست به کار میشه و اما آقا طاها وکارگر داوطلب این داستان ما ادامه داستان به روایت تصویر...... بگووووووووو یا علـــــــــــــــــــــی مامان مامان اول پادویی کن زوده حالا بری رو داربست اونجارو نگاه نکن اینجوری آفرین مامان ............تو میتونی خسته شدی گلم خوب روی دست باباجون نگاه کن تازود راه بیفتی دورت بگردم نه دیگه این همه دقت...........فدات شم بالاخره پله های ترقی...
11 آذر 1393

استخدامی مامان

ای گل پسر مامان ....... تومرداد ما ه اطلاع رسانی کردن که قراره سازمان تامین اجتماعی استخدامی بزنه و منم چون سابقه تو کارسازمان داشتم با گلی ذوق رفتم و بااینکه فقط یک نفرمیخواستن و 20%سهمیه شهداو.....بود وهمه میگفتن نکن الکی داری یه مبلغی رو پرداخت میکنی واون یه نفر ازقبل تعیین شده و توچه کوچیک داری و هزارتا نه .......... دوست داشتم شرکت کنم و ثبت نام کردم و یه عالمه جزوه از ای استخدام خریدم و پرینت که بخونم اما توی اون 40روزفرجه شما تب شدید کردید و 2هفته دوره درمانت طول کشیدو دریغ از خوندن یه تست هفته اول هفته دوم پیرشدم تاداروهاتو بخوری و تبت بیاد پایین  بعدشم که خورد سوپرایز خاله زهرا و سفربه مشهد برگشتیم...
10 آذر 1393

شازده من 13ماهگیت مبارک

13 ماه یعنی 1 سال و 1 ماه با تو بودن 13 ماه یعنی 1 سال و 1 ماه مادر تو بودن 13 ماه یعنی 1 سال و 1 ماه پدر تو بودن 13 ماه یعنی 1 سال و 1 ماه لحظه ها رو با تو سپری کردن 13 ماه یعنی 1 سال و 1 ماه از بهترین و تکرار نشدنی ترین روزهای عمر من وبابایی چقدر این یک سال و فلان ها برایم شیرین است دیگر صحبت از روز نیست،حرف از ماه نیست پای سال به میان آمده و این یعنی من و تو آشنای دیرین شده ایم،به هم خو گرفته ایم،با چشم هایمان با هم حرف میزنیم فرشته ی کوچکم 13 ماهه شدی من که این 13 ماه را زندگی نکردم عاشقی کردم چقدر خوب و شیرین است که روزگاری نه چندان دور خودت پدر خواهی شد و تمام ...
2 آذر 1393

سفرمشهدوموهای طلایی

ادامه پست امام رضا و نذر محمدطاها.....   هورا پریدیم      ــــــــــــــــــمن برم ادامه مطلب تو هم بیادنبالــــــــمــــــــــ حکایت سفر:من و تو ومامان جون و خاله کبری من .دعوت خاله زهرا باجوجه هاش بودیم عمه خاله راحله هم از عسلویه باپروازخودشو رسوند بهمون و پیش هم بودیم.آجی یلدا هم پیش مابودو خاله زهرا باخاله کبری و عموفرشید و ایدا اومدن ابادان و من و شما هم با باباجون و مامان جون و دایی احمد رفتیم فرودگاه و همدیگه رو دیدیم و بابامهدی هم مرخصی ساعتی گرفت و اومد بدرقه مون شب قبل هرکارمیکردم چمدون ببندم تو نمیزاشتی لباسا رو میریختی بیرون و میرفتی توش مینشستی وادامه داستان به روا...
21 آبان 1393

محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)1سالگیت مبارک

                 امروز خورشيد درخشان‌تر است و آسمان آبي‌تر نسيم زندگي را به پرواز مي‌کشد و پرنده آواز جديد مي‌سرايد امروز بهاري ديگر است در روز تولد طلایی ترین در ميلاد کسي که ثمره عشقم است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به ميهماني آسمان خواهم برد جشني براي ميلادت بر پا خواهم کرد تمامي گلها و سبزه‌ها در ميهماني ما خواهند سرود اي پسرکم آغاز بودنت مبارک ...
2 آبان 1393

عیدفطر وسفربه یاسوج

ادامه ماه رمضان...........                 قلبون شکل ماهت بشم من ....ساعت 5صبح ازخونه زدیم بیرون و رفتیم سمت ماهشهر تا خاله زهرا هم ببریم و فرداش عمو فرشید اومد. توی ماشین صندلی عقب خواب بودی گلم تاسربندر نمازعیدفطرهم توی راه توی مسجد سربندر خوندیم وزنعموسحرگفت من نمازنمیخونم دوتا جوجه هارو بده به من و شمابرید بخونید             ازاینجا به بعد عکس هاپیش عمه خاله است بوشهروچون دورازدسترسم بود برام آپلود کرده و گذاشته اینجا دستشم دردنکنه اما من دیگه نمیتونم بچر...
22 مهر 1393

عیدغدیرآمدومحمدطاهارا برای ما هدیه آورد..............

   از کعبه ظهور کرد تا بر همه کس معلوم شود که صاحب خانه کیست عید غدیر مبارک باد بیش ازتولدتو روزهاو ثانیه ها و ساعت ها درانتظارنشسته بودن تا راز زادروز تولدتورابدانند که با طنین انداز شدن صدای گریه ات در 18 ذی الحجه ساعت 12:20ظهر روزعیدغدیر متحیراز ساعت تولد توکه باصدای الله اکبرمتولدشدی شدن ..........من نیز به خود میبالم که مورد عنایت رحمت دوست قرارگرفتم و تورا در بهترین روز و بهترین ساعتش به من هدیه داد   تولدیکسالگیت به عربی مبارک جان دلم قربونت بشم نفسم ..... من  از زمان ازدواجمون 4ساله نیت کردیم به شکرانه موهبت خداو برکت و رزق روزی و شغل باباوعموعلی عید غد...
21 مهر 1393

ماه رمضان ومحمدطاها

بار خدایا ! وسوسه های نفس نگذاشت جانم در نهر رجب تطهیر شود. از در آویختگان درخت طوبای شعبان هم که نبودم. ترحم فرما و در دریای رحمت رمضانت مسقرم نما.     جان دل مامان ....... اول از همه بزار یه خبری بهت بدم توی ماه رمضان 93که تو مهمون خونه ما و دل و جان ماهستی رسانه هااعلام کردن که :بيشترين اسم انتخابي دختر و پسر در ماه رمضان نازنین زهرا و محمدطاها بوده است و از این موضوع خیلی خرسندم موطلایی مامان خیلی دیر دارم برات آپ میکنم اخه ماشالله به جونت خیلی کنجکاو و فضولی و یه بار هم کاکل آپ کردم قبل از اینکه بیام بزنم دکمه ثبت و تو فضول تلفن وگذاشتی زیر پات خودتو رسوندی به کیبرد و همه رو پاک کردی اینم عکس...
19 مهر 1393

اولین قدم جوجه طلایی+پنجمین مروارید

       خداگوید: توای زیباترازخورشیدزیبایم توای والاترین مهمان دنیایم بدان آغوش من باز است شروع کن یک قدم باتو تمام گام های مانده اش بامن دیشب کناربابایی ایستاده بودی و بازی میکردی منم در فاصله  نیم متری تو بودم و نگاهت می کردم بلند میشدی میایستادی و می افتادی زمین نگاهت که به من افتاد یهو گفتم ماشالله ماشالله هول کردی افتادی بابا مهدی گفت خودتو بزن به اون راه  زیر چشمی بهش نگاه کن........ یهو انگار خورشید و ماه  و بهم داده بودن دوتادستای نازو کوچیکتو بازکردی و قدم های ناهماهنگ و خنده دار خودتو انداختی تو بغلم انگار ت...
17 مهر 1393

یازدهمین و آخرین ماهگردت مبارک پسرم

پسرکم  پایان   ماهگی و ورود به ماهگیت رو تبریک میگم . زرد آلو......... جوجه رنگی ..........تپلو.........لوکال بال.....لوییز طاها .........فسقل....پهلوون........سفید برفی...........گردآلو..........هرچی که هر کی صدات کرد تو این چند ماه که نفسم شدی .فدای تو بشم الان که نوشتم آخرین ماهگردت یه جورایی دلم گرفت واسه روزهایی که هیچ وقت تکرار نمیشه واسه اولین لبخندت واسه اولین تبت واسه اوین دست دستی سرسری و میوه خوردنت جیغ زدنت وب ب و.......................................................................................................................................هزاران هدیه ایی که خدا تو وجودت تو گذاشت و تو رو به ما هد...
14 مهر 1393