محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

واکسن 18ماهگی

سلام مردکوچک مامان ســـــــــــــلام امروز دوم اردیبهشت ماهه باهم رفتیم تاخانه بهداشت اما به علت جابجایی تعطیل بود رفتیم خونه بابابزرگ و نیکان واکسنشو زده بودوکلی بی تابی میکرد وزنعموسحرم خیلی خیلی منو از این واکسن ترسوندومن همش بهش میگفتم نگران نباش میگذره اما ته دل خودم ترس بی تابی هاتوداشتم طاهاجونم 5 روزه که 18 ماهش تموم شده و رفته تو 19 ماهگی . پسرم  وقت واکسنش دیگه رسیده . صبح که بیدار شد بهش صبحونه و شربت استامینوفن دادم و قدم زنان با پسملی رفتیم خانه بهداشت . وارد که شدیم  مامان جون اونجانشسته بود دلش طاقت نیورده بود . وای نمی دونی چی کار میکردی . می دوید این ور و اون ور و به بچه ها اشاره میکر...
26 شهريور 1394

اولین قدمهات پسرکم

  طاهای من راه افتاد ... دلم به تاب تاب افتاد درست در سن یکسالگی  قبل ازتولدیکسالگیت: واسه اولین بار و به صورت مستقل بدون کمک گرفتن از کسی قدمهای کوچولوتو توی اشپزخونه داشتم به کارام میرسیدم برداشتی و شروع به راه رفتن کردی و افتادی اومدم بلندت کنم خودت زودتربلندشدی... البته از چند روز قبل خودت  تنهایی تاتی میکرد اما با فاصله کم واز ترس زمین خوردن گوشه های مبلو میگرفتی و میخوردی زمین پا نمیشدی ...... روزهای اول که راه رفتنو یاد گرفته بودی از شدت خوشحالی و هیجان تند تند واسه خودت تو خونه راه میرفتی. عجول بودی هی میخوردی زمین و ما میگفتیم یا علی ....وبدون تمرکز و با عجله دوست داشتی فقط بری   کلی هم فیلم گ...
29 بهمن 1393
1