محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

رونمایی ازمرواریدهای ریزپسرکم

وادامه داستان شیرین و بی دغدغه دندون درآوردن یکی یه دونه خودم  سلطان محمدطاها خان   ای جاااان مادر خداروشکر خداموهبت و محبتتشو به من کامل کرده و اینقدر تو خوب و مهربون و باهوش و عاقل و صبوری که من نفهمیدم کی گاگوله کردی و تاتی کردی و الان صدماشالله میدویی کی دندون دراوردی کی یادگرفتی جیش و پی پی و نشستنی انجام بدی و........... اره گل پسر من تو پاداش شکروصبوری ماهستی و بهترینی ازجانب خدا و بقول بابا که همیشه یه جمله میگه و میگه سمیه میدونستی طاها آرزوی هرکسی میتونه باشه چون ماشالله باهوش و مرد و صبور و حرف گوش کن و مهربون ووخوشکل و جذاب و خوش استیل و... .. ازالان شخصیتش شکل گرفته و واقعاااا خدا بهت...
4 شهريور 1394

اندراحوالات روزهای مربایی ما

سلااااااام به گل پسرمامان   ای فدای وابستگی هات اصلاااااااا شرایط جورنمیشه برای نشستن پای وبلاگ اما تا دلت بخداد  عکس ازت میگیرم اما یه مشکلی هم هسن اینه که گلچین کردنش و آپلودکردنش زمان میبره و همین گلچین و آپلود ووووو بستگی به خواب شما داره که تا شما خوابید میدووم اینجا                                 اندراحوالات روزهای مربایی ماازدریچه دوربین ازوقتی تونستی بشینی عاشق موتورشدی و اول میگفتی ان الان دیگه میری سوییچ م...
3 شهريور 1394

زرده بامزه

جوجه رنگی من داشتم توعکسات سرچ میکردم و پست میزاشتم  که چندتا عکس بامزه وشیرین کاری هات که تونستم شکارلحظه ها کنم ویادگاربشه رو دیدم ویهویی پستی که مینوشتمو ول کردم و یه عنوان  موضاعات این دفترچه خاطرات مجازیت اظاف کردم  بنام زرده بامزه .................... اما حیف که عکس ها کیفیت ندارن زرده بامزه ودوربین شکارلحظه ها زرده بامزه ودوربین شکارلحظه ها وسط خونه تکونی مامان جون که قالی هاشوداده بودقالی شویی میخوابیدی روقالیچه تادایی احمد تابت بده ( 13ماهگی) اینجوری خونه بابابزرگ میرفتی بالامیز و میپریدی منم شلوارتودراوردم ام...
2 مرداد 1394

طـــــــاهاپیکاسو

داستان از اینجاشروع شد که من و باباتصمیم کرفتیم شازده پسروبا دنیای هنر آشنا کنیم و شال و کلاه کردیم رفتیم فروشگاه فدای خنده هات که همیشه میخندی   زین پس به نقاشی علاقمندشدی وتایه قلم و کاغذمیدیدی شروع به خط خطی بهلههه اینم لاک های منه ........فدای ذوقت بشم من راستی توی 13ماهگی یعنی اذرماه سال1393بادنیای نقاشی آشناشدی دفترنقاشی 1500 تومان مدادشمعی 3000 تومان   ...
17 تير 1394

ازپوشک گرفتن پسرم(بیست ماهگی)

پســـــــــر گلم محمدطاهای من، نمی دونم من کند شدم توی نوشتن کارهات یا تو داری زود بزرگ میشی...هر چی هست باعث شده جا بمونم از نوشتن تمام لذتهایی که این روزها در کنار هم داریم...اما دارم سعی میکنم سحری که خوردم و نماز و قرانم که خوندم بیام تا حداقل یک ساعت خاطراتتو برات بنویسم بعد بخوابم کلی از شیرین کاری هاتو ننوشتم اما الان پست های جدید میزارم و قدیمی هارو باتاریخ قبل برات میزارم که بخوانی و بدنی که منم همیشه عاشقت بودم  ....... ماشالا هزار ماشالا اگه چشمم شورنباشه میخوام ازپسرم تعریف کنم وای که معمولا مامان باباهابچه هاشونو چشم میکنن و منم زمینه شوری چشم دارم پس همش میگم ماشالله  ...اصلا عقده ای ...
8 تير 1394

گلچینی ازعکس های 14ماهگی

  دلبندمــــــــــــــــــــــ                این نوشته را برای تو مینویسم تویی که الان متحیرم ازکارهات ....تویی که هربار اومدم واست بنویسم بارفتارت بامحجوب و مودب بودنت منو متحیر کردی و نطقمو عوض کردی و .....ا مشب عموعلی و دایی احمد و دایی محمد ومسعود قرارگذاشتن همه باهم پلی استیشن بازی کنن تاسحر ..شب ساعت 1بود که بابامهدی یواشکی گولت زد و رفت و منم سعی کردم تو اطاق باهات بازی کنم تا حواست پرت بشه اما تو خیلی باهوش تراز این حرفایی گفتی بابا رفت من تا ساعت 3:30تمام سعی مو کردم که بخوابونمت اما تو تاچشمات میبست میگفتی بابا ......بردمت حمام کلی بازی کر...
5 تير 1394

باکلی تاخیر.....17ماهگیت هورااااا

نف س بالنده ی من؛ محممممممممدطاها   با توام...چرا اشباعت نمیشوم؟ چرا هرچه نگاهت میکنم حریص ترت میشوم؟ چرا هر روز برایم زیباتری؟ چرا عطر تنت را هرچه عمیق تر نفس میکشم کم می اورم؟ چرا وجودِ کوچک و لطیفت اینقدر ارامم میکند؟ چرا نفسهایت را میشمارم؟ چقدر گرما و بوی دهانت را دوست دارم ... چرا چشمهایت...نگاهت دلم را هر بار میلرزاند؟ چرا تو میخندی من دلم پر میکشد؟ چرا جــــــــــــانم در مقابل هر نفست فدا میشود؟ چرا تمام آرامشم با بودنت کامل میشود؟ چرا دل نگران هر لحظه ات هستم؟ چرا آنقدر  دوستت دارم پسر....اصلا قدری ندارد! من در...
22 ارديبهشت 1394

دیکشنری 15ماهگی پسرکم

قربونت بشم مامانم از یکسالگیت میخواستم بیام و پست دیکشنری تو بزارم اما نشد اما در عوضش الان کلمات بیشتری رو میگی و 15ماهگی پستت لایک خورمیشه و پربوسه.... .. حالا منم تصمیم دارم فرهنگ لغت طاهای قند عسل خودمو بنویسم..... کاکل زری مامان  این روزا داره نطقت باز میشه و می خوای حرف بزنی. اما چون هنوز کوچولو تشریف داری و نمی تونی کامل سرمونو ببره ادای حرف زدن در میاره!!!!!۱وهمش میگی ععععع (بقول عموعلی میگه طاها دوباره کلاغ شد) خوب حالا منم برات ترجمه می کنم..... بابا : یعنی همون بابا..... یکی از اولین کلمات کاملی که تحویل ما داد... ماما: منظورت مامان نبود. فقط گفتی تا مامان یه کم ذوق بزنه......مامان بیچاره! ک...
5 اسفند 1393
1