دلنوشته پایان روزهای پاییزی من و مهدی............
پاییز می رسدکه مرا مبتلا کند بارنگ های تازه مرا آشنا کند پاییزمی رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند! او می رسد که پس از نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر شادی های تازه بیارد خدا کند او می رسد که بازهم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییزعاشق است وراهی نمانده است جز اینکه روز وشب بنشیند دعا کند شاید اثر کندوخداوند فصل ها یک فصل را به خاطر او جابه جا کند توی تقویمم خواستم از تو بگیرم تابستان لعنتی پارسال را توی تقدیرم خواستم راه شما را جدا کنم پا...