محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

دلنوشته پایان روزهای پاییزی من و مهدی............

پاییز می رسدکه مرا مبتلا کند بارنگ های تازه مرا آشنا کند پاییزمی رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند! او می رسد که پس از نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر شادی های  تازه بیارد خدا کند او می رسد که بازهم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییزعاشق است وراهی نمانده است جز اینکه روز وشب بنشیند دعا کند شاید اثر کندوخداوند فصل ها یک فصل را به خاطر او جابه جا کند توی تقویمم خواستم از تو بگیرم تابستان لعنتی پارسال را توی تقدیرم  خواستم راه شما را جدا کنم پا...
29 مهر 1392

تاریخ به آغوش کشیدن محمدطاهای عزیزم

عاقبت در یک شب از شب های دور                                     کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان                                    نام شورانگیز مادر می نهد   و..... . . . . . .   .    &nbs...
20 مهر 1392

انتخاب اسم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  هزار  ماچ گنده به اندازه تمام دنیا واسه گل پسرم که بالاخره واسه اسمش تصمیم گرفتیم پسرگلم اینجا روی زمین تو بغل هامون همه و همه منتظر اومدنت هستن و به استقبالت نشستیم و واسه انتخاب اسم هیچ دخالتی نمی کنن و تمام اختیار انتخاب اسم و به مامان و بابا دادن و فقط اومدن و دیدن تو گل پسر براشون مهمه و بس .... منم به عنوان پیشنهاد به بابا چند تا اسم معرفی کردم 1.محمدماهان 2.محمدپرهام 3.کارن اماهیچ کدوم از این اسم ها رو خودمم دوست نداشتم و ندارم می دونی چرا مامانی؟ چون چنگی به دلم نمیزنه خوب یه راه پیش رو داشتیم من دراز کشیدم و دست خودمو بابایی رو گذاشتیم رو شکمم و ...
20 مهر 1392

خدایا ! خیلی دوستت دارم ...

خدای من ! خدای رحمتها و موهبت ها ! معجزه ی زندگی ام را تو به هدیه بده مهربانا ! خدای مهربانم ! می خواهم از تو بگویم و جلالت ! ... که هیچ در وصف نگنجد! خدای من ! تو تنها تکیه گاه زمین و آسمان من هستی و من خود و زندگی ام را به دستان مهربان تو می سپارم ای بی کران و ای قدرتمند مهربان. ................. ........ ... کارهای خداوند عظیم و عجیب است.کار خداوند متعال جلال و کبریایی ست . اگر راهها و چاره ها را به خدا بسپارید هر خیر و خوشی به ظاهر محالی را می توانید از او و رحمتش انتظار داشته باشید . خدا نه تنها بخشنده است بلکه خود موهبت نیز هست . و تدابیر حیرت انگیز خود را می آفریند . من !...
15 مهر 1392

محمدطاهای ما وخانواده اش

بازم سلام به گل پسرم که دیگه نه خواب برای مامان گذاشته نه استراحت گل پسرم هزار الله اکبر به تو قربون ورجه وورجه هات .شب تا صبح بیدارم همش تو دستشویی یا نشستنی می خوابم خوب دیگه بهشت زیر پای مادرانه دیگه      الهی قربون گل پسرام بشم من خوب ببین پسر گلم خانواده اتو بهت معرفی میکنم که انشالله خواستی کم کم با شیرین زبونیت حرف بزنی خانواده اتو چی صدا کنی بابای مامانی ................باباجون بابای بابایی.................بابابزرگ داداش بزرگه بابا(عموعباس)................باباجون مامان مامان..................مامان جون زن داداش بزرگه بابا(خاله من)............
29 شهريور 1392

من و بابابرگشتیم .........

ســـــــــــــــــــــــــلام سلام به دونه سیبم که الان دیگه بزرگ شده و شده یه توپ بسکتبال فضول سلام به همه ی دوستای گلم که وقتی نیستم اس میدن و زنگ میزنن و خلاصه جویای حالم هستن بعد از یه غیبت طولانی اومدم با یه عالمه حرف و تعریف از کجا شروع کنم ...خوب معلومه از پسر گلم شروع میکنم و از پسرم میگم دردونه ما هم الان دیگه بزرگ شده و مامان و خیلی خیلی اذیت میکنی از اذیت هات برات بگم الهی فدات بشم لگدهاتو ورجه وورجه هات بهم از طرفی آرامش میده از طرف دیگه درد داره حرکاتت از این ور به اون ورشدن هات همه همه باعث تهوع و استفراغم میشه اخه گل پسرم تو که گناهی نداری مامان یه ذره شکمش جای بخیه ها اذی...
17 شهريور 1392

از دریاو بوشهر برگشتیم

چهارشنبه شب ساعت 11شب من وشما و بابایی و دایی محمد گازشو گرفتیم تا بوشهر رفتیم هم برا ی صحت و سلامت عمه مهناز که بنده خدا هم آپاندیست عمل کرده بود و هم با سیلندر گاز سوخته بود وهم بدرقه پسر خاله رضا که عازم خدمت و سربازی و یه عالمه گریه زاری و.......... که خوشبختانه هم خاله عمه خوب بودو هم رضا عازم نشد و بعد از نرفتن رضا ما اینجوری شدیم از خودم بگم برات که اونجا هم همش استفراغ و دل درد عمه خاله راحله همش با روغن زیتون می اومدو با تو حرف میزد و ماساژ میداد تو هم دلشو برده بودی و خودتو برای همه لوس میکردی و جولان داده بودی پسر گلم همه و همه دوستت دارن و برای اومدنت دارن لحظه شماری میکنن . خاله مژگان ماما...
15 شهريور 1392

بعد از کلی تاخیر و کار و خستگی اومدم برات بنویسم

در من جوانه ای روییده زنده و زیبا به یمن شکفته شدنش اوج میگیرم... در من جوانه ایست روینده از من و عشقم ... که با نفس هایش جان میگیریم...   مادر بودن خیلی حس قشنگیه ... وقتی بچه نداری همه بهت میگن وای یه وقتی نذاری بچه دار شیا ... اول حسابی تفریح کن و عشق و حال کن بعد ... که بچه فرصت همه چیز و ازت می گیره... که دیگه با بچه واسه هیچ کاری وقت نداری و ... تو هم هی با خودت می گی وای یعنی واقعا اینقدر مادر شدن سخته  ؟؟؟ ولی چطوریه که اینقدر بچه در طول روز و سال به دنیا میاد؟؟؟ چرا همه اینقدر واسه داشتن همین بچه که میگن چیزی جز دردسر نداره  دارن تلاش می کنن و اینقدر این ...
15 شهريور 1392

مریضی مامان جون

  وای پسرم وای که چه روزها و لحظات سختی رو داشتیم مامان جون یعنی مامان من یکدفعه دلش درد گرفت و رفتیم بیمارستان و گفتن چسبندگی روده است و روده کوچک مسدود شده و باید عمل بشه و وای ........... عمل می شه و 50 به 50است رضایت عمل و ............ خیلی سخته تا 3صبح پشت درب اطاق عمل ایستادن و ........ صدای ناله های مادتو شنیدن و ناتوان از انجام کاری............. خواهرت بابات وداداش هات و همه همه منتظر یه خبر خوب همه درحال گریه ........... اما مامان تو دریغ از یه لحظه اشک ریختن و ترسیدن میدونی چرا ؟ چون من به خدای خودم ایمان دارم و می دونی چرا ؟چون من ازش مامان امو خواستم و اونم بهم می...
10 شهريور 1392