محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

هشتمین ماه گردت رو آذین می بندیم

   هشتمین ماه گردت را آذین می بندیم                                                                             روز تولد تو میلاد عشق پاکه...........برای شکر این روز پیشانیم به خاکه خدایاااااااااسپاس   فدای تو بشم تو فکربودم که تو تولد هشت ماهگی چی واست به یادگار بزارم ...
5 تير 1393

درهم برهم

سلام فسقلکم نفسمممممممممممم جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان دلــــــــــــــــــــــــــــــم چندتا  عکس توی این چندماه گرفتم  بدون سوژه است اما خیلی دوستشون دارم و هربار خواستم یزارم تو دفترچه خاطرات مجازیت نشده . اینجا  4ماهه بودی که رفتیم بازار دیلم فدات شم .پشه بدجنس ببین لپ پسرمو چکارکرده می خواستیم بریم دارو رحمه شما گل پسری تازه پف پف یکردن یادگرفته بودی پوف پوف قربون این لبای ریزت بشم که پوف پوف میکنی بههههههههههههههله خاله زهرا تحمل نیورد و چروندت قربوت زردک ها نهههههههههههههههههه نهههههههههههه   ...
3 تير 1393

نبرد خواب بین دو مرد

اینم یه نبرد خواب واقعی بین دو مرد (پدری 30ساله و پسری 5ماهه) به نظارت من مادر   1:همه چی خوب و آروم بود(همه چی آرومه) 2) ظاهرا مرد 5ماهه احساس نارضایتی داره(بالشت کمتری زیر سرشه) دستشو به بیرون هدایت می کنه 3 ) پسریه برگشت 180درجه و پدر ناچارا دستشو به داخل می بره 4)الان دیگه خبالش راحته که هم  بالشت هم پتو رو تصاحب کرده پایان. عاشقتونم ...... ...
2 تير 1393

حج بابابزرگ

خوب گل پسری با باباجون رفتیم بوشهر و برگشتیم تا بابابزرگ از سفر خانه خدا برگشت و تو این رفت و آمد های ما به اهوازواسه بدرقه و استقبال بابابزرگ من یه تعداد عکس از شما گرفتم که زیاد حوصله تون سر نره.   از 7تا 18اردیبهشت به روایت تصویر   توی مسیر بدرقه به اهواز توی بغل باباجون خوابت برد  باباجون فرستادت عقب که بدن درد نگیری   بیدارشدی و اولین بیسکویت مادر و من مادر بهت دادم رسیدبم فرودگاه اهواز و با باباجون خداحافظی کنیم شما گل پسری خواب بودی و دیگه نخواستیم بدخوای بشی  باباجون و بابامهدی کریرتو بلند ...
29 خرداد 1393

پدرم و همسرم و پسرم روزتان مبارک

خدایا خدای خوبـــــــــــــــــــــــــم پدرمــــــــــــــــــــــــ همسرمــــــــــــــــــــــــ پسرمــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرد های زندگی ام ر ا                                 همیشه پر غرور وشاد                  واسم نگه دارشون             &nb...
29 خرداد 1393

ازآتلیه تا مدل شدن جوجه طلایی

به روی ماهت فسقل من من و شما و عمه خاله باهم رفتیم آتلیه زوم توی شهر کنگان و چندتاعکس یادگاری از 6ماهگی شما گرفتیم .   از اونجایی که شما بچه خوش خنده و ماشالله جگری هستی کمتر از 5دقیقه عکسات تمام شد عکاس عاشقت شده بود و گفت چون طاها باهام همکاری کرد و اصلا اذیتم نکرد واسه همین کلی تخفیف بهمون دادو همه عکس خام ها رو هم رو سی دی بهم داد. دیگه ما اومدیم آبادان و زحمت مابقی با عمه خاله بود وقتی عمه خاله رفت عکس و تحویل بگیره دید بههههههههله آقا طاهای ما مدل عکاسی شده و به عمه خاله گفته که ماشالله پسرتون خوش عکسه با اجازه شما توی دوتا آتلیه مون میخوام عکس طاها رو شاسی کنم .   از این عکس ناز...
23 خرداد 1393

چکاب شش ماهگی دردونه ام

                                ماه شدنت رو آذین میبندیم پاره تنـــــــــــــم   سلام جاودانه مــــــــــــــن .......... نفس مامــــــــــــــان......... جهارشنه صبح ساعت 9صبح بیدارشدم و شمافسقل هم آماده کردم که بریم بهداشت البته با کلی دقت لباسهاتو عوض کردم که بیدارنشی چون دیگه بزرگ شدی و روی  کریرت روی صندلی ماشین بیدارنشی و ول بخوری و من حواسم پرت بشه و خدایی نکرده......... بیادنبالم........           ...
8 خرداد 1393

اولین سفردونفره من وجوجه رنگی

داستان این سفر دونفره من وجوجه رنگی        از اونجایی شروع شد که بابا بزرگ عازم حج بودن و باباجون عباس(خان عمو)از بوشهر با عمه مهناز اومدن و همه با هم بابابزرگ و تا اهواز بدرقه کردیم و دعای خیر پشت سرش و از اونجایی که بابابزرگ 10روز دیگه برمیگشت و باباجون عباس هم تصمیم داشتن که برن بوشهر و دوباره برگردن کمی وسوسه کننده بود و به عنوان یه فکر از ذهنم خطور کرد که چه خوب من برم با عمو عباسی و باخودش هم برگردم و بابامهدی هم خیالش راحته. این فکر هماناو عمه خاله تو هوا این فکر مارو به جدیت به همه گفت و برای من و شما برنامه ریزی کردن و ما قرار شد بریم بوشهر و از بوشهر بریم کنگان به مدت 4روز هم اونجابا...
8 خرداد 1393