چکاب شش ماهگی دردونه ام
ماه شدنت رو آذین میبندیم پاره تنـــــــــــــم
سلام جاودانه مــــــــــــــن ..........
نفس مامــــــــــــــان.........
جهارشنه صبح ساعت 9صبح بیدارشدم و شمافسقل هم آماده کردم که بریم بهداشت البته با کلی دقت لباسهاتو عوض کردم که بیدارنشی چون دیگه بزرگ شدی و روی کریرت روی صندلی ماشین بیدارنشی و ول بخوری و من حواسم پرت بشه و خدایی نکرده.........
بیادنبالم........
الهی شکر دیگه آماده شدی گل پسرم بعد از این همه مراسم و تشریفات و احتیاط که شما از خواب بیدارنشید
امــــــــــــــــــــــــــا.........
پسربچه های تو کوجه که فوتبال بازی میکردن همانا و بیدارشدن شما همانا و من
ناچارا به مامان جون زنگ زدم که آماده شو بیام سر راه دنبالت که طاها رو تو ماشین بگیری که یه موقع تکون نخوره و تا هستی برم تره بار خرید کنم
اینم خانم بهداشت گل که ازدوستای مامانیه
وووووووووووووووووووووووو
وزن شما رو 8650
قد گل پسری رو 70 زدن
من کمی ناراحت شدم چون وزن شما 9کیلو بود اما حالا کم کرده بودی اما خانم دکتره گفت بسیار ایده آله چون بالای نموداره و تازه تو ماه پیش جز نوزادای اضافه توده بوده الان مناسبه هرچند زیاد خوشحال نشدم اما پذیرفتیم دیگه مادرجان....
قطره خوشمزه رو که دوست داشتی خوردی چرا خوشمزه چون هر بار این دو قطره رو میخوری بعدش میخندی و باز دهنتو باز میکنی و من و خانوم دکتر وسوسه میشیم یه بار این قطره رو خودمون امتحان کنیم و از این ماه باید شروع به خوردن قطره آهن کنی
واکسن هاتونو زدید و کمی هم جیغ اما زودی کمتر از 15ثانیه ماشالله بهت باشه به خانوم دکتر خندیدی
خوب دیگه همون جا بهت استامینوفن دادم و بامامان جون رفتیم تره باری
تاغافل شدم یه تره تو دستت بود
چشمای نازتو از روی سبزی ها برنمیداشتی هیاهو مردم و که میدی استامینوفن و قطره و واکسن و خواب الودگی رو از یاد برده بودی و یکی میگفت سیب زمینی کلتو میبردی سمتش یکی می گفت حراج دوبار سمت اون کلا دست و پا می زدی و خوشحال و مامان جونم که خداروشکر یه عالمه خرید داشت و با توجه به ول ول کردنای شما مقداری از خریدا رو تو بازار جا گذاشتیم و رفتیم خونه مامان جون
اینجا داشتی با خودت حساب میکردی سیب زمینی کیلو 3500یعنی چی؟
که مطمئنن به نتیجه نرسیدی
که دیگه مامان جون (حاج خانوم) اومد به کمکتو و به خواب دعوتت کردو تبت و کنترل میکرد و منم یواشکی عکسی گرفتم
عصرم خاله زهرا با جوجه هاش اومدو باباجون یه کیک خریده بود به مناسبت روز زن که مصادف شد با شش ماهگی شما
اینم یه عکس سه نفره با جوجه های خاله