محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

سفرمشهدوموهای طلایی

1393/8/21 14:25
نویسنده : مامان بی تاب
1,159 بازدید
اشتراک گذاری

ادامه پست امام رضا و نذر محمدطاها.....

 

هورا پریدیم

     ــــــــــــــــــمن برم ادامه مطلب تو هم بیادنبالــــــــمــــــــــ

حکایت سفر:من و تو ومامان جون و خاله کبری من .دعوت خاله زهرا باجوجه هاش بودیم عمه خاله راحله هم از عسلویه باپروازخودشو رسوند بهمون و پیش هم بودیم.آجی یلدا هم پیش مابودو خاله زهرا باخاله کبری و عموفرشید و ایدا اومدن ابادان و من و شما هم با باباجون و مامان جون و دایی احمد رفتیم فرودگاه و همدیگه رو دیدیم و بابامهدی هم مرخصی ساعتی گرفت و اومد بدرقه مون

شب قبل هرکارمیکردم چمدون ببندم تو نمیزاشتی لباسا رو میریختی بیرون و میرفتی توش مینشستی

وادامه داستان به روایت تصویر

                                 

   

بالاخره رسیدیم مشهدو من گوشیمو گم کردم وشماهمش توبغلم بودید ونشدبادوربین حتی یک عکس بگیرم هرچی دارمو برات به یادگارمیزارم این عکس هام هم ازیلدا و خاله زهرا و عمه خاله گرفتم گلم

خونه عمه فرحناز

رستوران هتل

                               

این شاخه گل و توی فرودگاه به مناسبت تولد امام رضا هدیه میدادن که به عمه خاله دادن و دادبه شما

                          

توی مشهد که بودیم خیلی بهم میچسبیدی هرکارت میکردیم تو بغل کس دیگه نمیرفتی

               

همه رفتن سرزمین موجهای آبی من موندم و شما دوتا خطا

     

                 

من و مشهدی طاها و یلداگلی روز آخر 3نفری رفتیم زیارت وادای نذرموهای محمدطاها

               

ای جانم به فدات مامان ..هر وقت این 3تاعکس ومیبینم اشکم درمیاد آخه ببین چه آروم نشستی که موهاتو بچینم فدای تو بشم انگارمیدونی موهای طلاییت نذر امام رضاست مثل مریدهاو غلام ها نشستی داری موهاتو هدیه میکنی توی عکس دومی هم آجی یلداداره از پشت موهات میچینه ازاونجایی که دوست داشتم همه موهاتو ادای نذر کنم و میدونستم بیام آبادان دایی و بقیه مانع میشن از جلوی موهات یه جوری چیدم که مجبوربشن به ماشین کردن موهات

یه مبلغ ناچیزی هم بردیم دادیم صندوق نذورات

 

اومدیم آبادان و همه بهم غرزدن و کلی دعوا که چرا موهاشو کوته کردی چرا ازجلوموهاش زدی و..منمغمگینگفتم نیت کرده بودم دیگهخندونکاما هنوز ته دلم به ادای این نذر رضایت نداشت واسه همین تصمیم گرفتم کچلت کنم اما مانع های زیادی سر راهم بود اول بابامهدی و دوم دایی محمد و دایی احمدو یلدا و...چشمکاندیشیدم و با بابامهدی صحبت کردم بوسوپذیرفت....

 

  

بعدشم یه حمام بعدازاصلاح جانانه وشیر و اولین خواب کچلی

 

پسندها (3)

نظرات (6)

فروغ
21 آبان 93 16:14
عکس جوجوی بی مو من رو یاد وقتی بابا مهدیش واسه مدرسه کچل می کرد انداخت!
بابا و مامان
21 آبان 93 16:28
عزیز دلم الاهی ماشالاه به پسر ناز و موطلای عزیزم کچلم بشی ناز و خواستنی عزیزم
مامان بی تاب
پاسخ
خیلییییییی بوس داری
بابا و مامان
21 آبان 93 16:28
زیارت قبول فرشته کوچولو
مامان بی تاب
پاسخ
مرسی ایشالله شمابرید زیارت
خاله محمدطاها
21 آبان 93 22:05
نذرت قبول مامان انشاا... محماشدطاهاجونم همیشه سالم بشه همرا مامان باب
مامان بی تاب
پاسخ
قربون مهربونی هات
عمه خاله
1 آذر 93 22:31
جوجه طلایی من انشالله زیر سایه امام رضا سلامت و شاد باشی
نیرا
7 آذر 93 0:15
زیارتتون قبول، پسر با نمکی دارین ، خداحفظش کنه امروز کامنتتونو دیدم، عکس اتاق پسرمو خواسته بودین، این ادرس وبلاگ اول سوشیانسه که عکس اتاقش اونجا هست ، البته الان کمی تغیر کرده که متاسفانه عکس جدیدی ندارمhttp://nira_nini.niniweblog.com/ ما ساکن مشهد هستیم، ولی من لباسای سوشیانسو اکثرا از دبی می خرم و یا از فروشگاه دبنهامز خیلی خوشجال شدم از اشناییتون، گل پسرو ببوسین از طرف من