سفرمشهدوموهای طلایی
ادامه پست امام رضا و نذر محمدطاها.....
هورا پریدیم
ــــــــــــــــــمن برم ادامه مطلب تو هم بیادنبالــــــــمــــــــــ
حکایت سفر:من و تو ومامان جون و خاله کبری من .دعوت خاله زهرا باجوجه هاش بودیم عمه خاله راحله هم از عسلویه باپروازخودشو رسوند بهمون و پیش هم بودیم.آجی یلدا هم پیش مابودو خاله زهرا باخاله کبری و عموفرشید و ایدا اومدن ابادان و من و شما هم با باباجون و مامان جون و دایی احمد رفتیم فرودگاه و همدیگه رو دیدیم و بابامهدی هم مرخصی ساعتی گرفت و اومد بدرقه مون
شب قبل هرکارمیکردم چمدون ببندم تو نمیزاشتی لباسا رو میریختی بیرون و میرفتی توش مینشستی
وادامه داستان به روایت تصویر
بالاخره رسیدیم مشهدو من گوشیمو گم کردم وشماهمش توبغلم بودید ونشدبادوربین حتی یک عکس بگیرم هرچی دارمو برات به یادگارمیزارم این عکس هام هم ازیلدا و خاله زهرا و عمه خاله گرفتم گلم
خونه عمه فرحناز
رستوران هتل
این شاخه گل و توی فرودگاه به مناسبت تولد امام رضا هدیه میدادن که به عمه خاله دادن و دادبه شما
توی مشهد که بودیم خیلی بهم میچسبیدی هرکارت میکردیم تو بغل کس دیگه نمیرفتی
همه رفتن سرزمین موجهای آبی من موندم و شما دوتا
من و مشهدی طاها و یلداگلی روز آخر 3نفری رفتیم زیارت وادای نذرموهای محمدطاها
ای جانم به فدات مامان ..هر وقت این 3تاعکس ومیبینم اشکم درمیاد آخه ببین چه آروم نشستی که موهاتو بچینم فدای تو بشم انگارمیدونی موهای طلاییت نذر امام رضاست مثل مریدهاو غلام ها نشستی داری موهاتو هدیه میکنی توی عکس دومی هم آجی یلداداره از پشت موهات میچینه ازاونجایی که دوست داشتم همه موهاتو ادای نذر کنم و میدونستم بیام آبادان دایی و بقیه مانع میشن از جلوی موهات یه جوری چیدم که مجبوربشن به ماشین کردن موهات
یه مبلغ ناچیزی هم بردیم دادیم صندوق نذورات
اومدیم آبادان و همه بهم غرزدن و کلی دعوا که چرا موهاشو کوته کردی چرا ازجلوموهاش زدی و..منمگفتم نیت کرده بودم دیگهاما هنوز ته دلم به ادای این نذر رضایت نداشت واسه همین تصمیم گرفتم کچلت کنم اما مانع های زیادی سر راهم بود اول بابامهدی و دوم دایی محمد و دایی احمدو یلدا و...اندیشیدم و با بابامهدی صحبت کردم وپذیرفت....
بعدشم یه حمام بعدازاصلاح جانانه وشیر و اولین خواب کچلی