اولین قدمهات پسرکم
طاهای من راه افتاد ... دلم به تاب تاب افتاد
درست در سن یکسالگی
قبل ازتولدیکسالگیت: واسه اولین بار و به صورت مستقل بدون کمک گرفتن از کسی قدمهای کوچولوتو توی اشپزخونه داشتم به کارام میرسیدم برداشتی و شروع به راه رفتن کردی و افتادی اومدم بلندت کنم خودت زودتربلندشدی... البته از چند روز قبل خودت تنهایی تاتی میکرد اما با فاصله کم واز ترس زمین خوردن گوشه های مبلو میگرفتی و میخوردی زمین پا نمیشدی ...... روزهای اول که راه رفتنو یاد گرفته بودی از شدت خوشحالی و هیجان تند تند واسه خودت تو خونه راه میرفتی. عجول بودی هی میخوردی زمین و ما میگفتیم یا علی ....وبدون تمرکز و با عجله دوست داشتی فقط بری کلی هم فیلم گرفتیم ، من که از خوشحالی داشتم به اوج مادربودن میرسیدم
من وبابا داشتیم لباس های تولدتو ست میکردیم
شب خونه باباجون بودیم و من و تو و بابایی با موتور رفتیم عابربانک و روی موتور کلی جیغ زدیم
طاهای من قدم پشت قدم بردار و از زمین خوردن نهراس، محکم بایست و دوباره از نو آغاز کن که این اولین درس زندگی توست ...
پسرم گام بردار و به سمتم بیا که با دستانی باز منتظر در آغوش کشیدنت هستم ...