عیدفطر وسفربه یاسوج
ادامه ماه رمضان...........
قلبون شکل ماهت بشم من ....ساعت 5صبح ازخونه زدیم بیرون و رفتیم سمت ماهشهر تا خاله زهرا هم ببریم و فرداش عمو فرشید اومد.
توی ماشین صندلی عقب خواب بودی گلم تاسربندر
نمازعیدفطرهم توی راه توی مسجد سربندر خوندیم وزنعموسحرگفت من نمازنمیخونم دوتا جوجه هارو بده به من و شمابرید بخونید
ازاینجا به بعد عکس هاپیش عمه خاله است بوشهروچون دورازدسترسم بود برام آپلود کرده و گذاشته اینجا دستشم دردنکنه اما من دیگه نمیتونم بچرخونمشون و درستشون کنم مگر اینکه راست کلیک و بردارم که
اینم خودش یه جورایی یادگاریی دیگه
واما خاطره بد افتادن مجتبی از تپه هابود و برگشتن ماو بستری شدن مجتبی و.......
ضدحال خیلی خیلی بدی بود برای همه مون .ازطرفی هم خودش از سفر لذت نبرد هم ما.وهرکس برگشت شهرخودش اما مجتبی و عمو وزنعمو موندن اونجا و ماهمش توفکرمجتبی بودیم و دوست داشتیم خوشحالش کنیم من وبابامهدی تصمیم گرفتیم واسش تبلت بخریم که اگربرگشت خوشحال بشه خاله زهرا که فهمید گفت من نصف هزشنه اشو میدم من دوست دارم تو شاد کردن مجتبی شریک بشم بعد عمو عباسی شنید و گفت منم هستم و خاله راحله هم گفت منم هستم .
الان که دارم برات مینویسم حال مجتبی کاملاخوبه نه اپری ازخونریزی مغزی و .....
دوستت دارممممممممممممممممممممم طاهـــــــــــــــــــــــا
اینم هنرنمایی عمو حامد(شوهر عمه خاله)
محمدطاهامیرزاخان معماری
اینم یه شیرین کاری ازبابات نمیدونم عکسشو بزارم یانه اما ...............میزارم برات وفرار
11111111111..........22222222222222...........3ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستتتتتتتتتتت دارممممممممم مهدــــــــــــــــــــی