محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

ازپوشک گرفتن پسرم(بیست ماهگی)

پســـــــــر گلم محمدطاهای من، نمی دونم من کند شدم توی نوشتن کارهات یا تو داری زود بزرگ میشی...هر چی هست باعث شده جا بمونم از نوشتن تمام لذتهایی که این روزها در کنار هم داریم...اما دارم سعی میکنم سحری که خوردم و نماز و قرانم که خوندم بیام تا حداقل یک ساعت خاطراتتو برات بنویسم بعد بخوابم کلی از شیرین کاری هاتو ننوشتم اما الان پست های جدید میزارم و قدیمی هارو باتاریخ قبل برات میزارم که بخوانی و بدنی که منم همیشه عاشقت بودم  ....... ماشالا هزار ماشالا اگه چشمم شورنباشه میخوام ازپسرم تعریف کنم وای که معمولا مامان باباهابچه هاشونو چشم میکنن و منم زمینه شوری چشم دارم پس همش میگم ماشالله  ...اصلا عقده ای ...
8 تير 1394

گلچینی ازعکس های 14ماهگی

  دلبندمــــــــــــــــــــــ                این نوشته را برای تو مینویسم تویی که الان متحیرم ازکارهات ....تویی که هربار اومدم واست بنویسم بارفتارت بامحجوب و مودب بودنت منو متحیر کردی و نطقمو عوض کردی و .....ا مشب عموعلی و دایی احمد و دایی محمد ومسعود قرارگذاشتن همه باهم پلی استیشن بازی کنن تاسحر ..شب ساعت 1بود که بابامهدی یواشکی گولت زد و رفت و منم سعی کردم تو اطاق باهات بازی کنم تا حواست پرت بشه اما تو خیلی باهوش تراز این حرفایی گفتی بابا رفت من تا ساعت 3:30تمام سعی مو کردم که بخوابونمت اما تو تاچشمات میبست میگفتی بابا ......بردمت حمام کلی بازی کر...
5 تير 1394

باکلی تاخیر.....17ماهگیت هورااااا

نف س بالنده ی من؛ محممممممممدطاها   با توام...چرا اشباعت نمیشوم؟ چرا هرچه نگاهت میکنم حریص ترت میشوم؟ چرا هر روز برایم زیباتری؟ چرا عطر تنت را هرچه عمیق تر نفس میکشم کم می اورم؟ چرا وجودِ کوچک و لطیفت اینقدر ارامم میکند؟ چرا نفسهایت را میشمارم؟ چقدر گرما و بوی دهانت را دوست دارم ... چرا چشمهایت...نگاهت دلم را هر بار میلرزاند؟ چرا تو میخندی من دلم پر میکشد؟ چرا جــــــــــــانم در مقابل هر نفست فدا میشود؟ چرا تمام آرامشم با بودنت کامل میشود؟ چرا دل نگران هر لحظه ات هستم؟ چرا آنقدر  دوستت دارم پسر....اصلا قدری ندارد! من در...
22 ارديبهشت 1394

16ماهگیت مبارک پسرکم

    زندگی کن و لبخندبزن..بخاطر آنهایی که بالبخندت زندگی میکنند ......   بخاطر من.(مامان بی تاب)   16 ماهگیت پرازلبخند و شادی باشه شازده مامان قربون قدو بالات بشم من ...یادم رفت توی 15ماهگی قدو وزنتو بنویسم اما اینجا واست نوشتم قد محمدطاها در 15ماهگی    83 سانت وزن محمدطاها در 15ماهگی   12700کیلو دورسر محمدطاها در15ماهگی  47سانت ماشاالله ...
7 اسفند 1393

دیکشنری 15ماهگی پسرکم

قربونت بشم مامانم از یکسالگیت میخواستم بیام و پست دیکشنری تو بزارم اما نشد اما در عوضش الان کلمات بیشتری رو میگی و 15ماهگی پستت لایک خورمیشه و پربوسه.... .. حالا منم تصمیم دارم فرهنگ لغت طاهای قند عسل خودمو بنویسم..... کاکل زری مامان  این روزا داره نطقت باز میشه و می خوای حرف بزنی. اما چون هنوز کوچولو تشریف داری و نمی تونی کامل سرمونو ببره ادای حرف زدن در میاره!!!!!۱وهمش میگی ععععع (بقول عموعلی میگه طاها دوباره کلاغ شد) خوب حالا منم برات ترجمه می کنم..... بابا : یعنی همون بابا..... یکی از اولین کلمات کاملی که تحویل ما داد... ماما: منظورت مامان نبود. فقط گفتی تا مامان یه کم ذوق بزنه......مامان بیچاره! ک...
5 اسفند 1393

دومین سال علی اصغرشدنت

یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند؛ هم‌تا نشود با عطشِ خشکِ دهانِ علـــــــی‌اصغر... علی اصغر اگه مردی هم بشی واسه ما حسینی ها همون طفل شش ماهه هستی ومن فقط میگم رباب چه ها کشید که علی اصغرش تشنه.............ادامه نمیدم چون حقیرو ناتوانم در مقابل کلماتی که بیانگر ظلمی که بهت کردن واگر یک عمر گریه کنم مظلومیتت ومعصومیتت برام تکراری نمیشه علی اصغرم...... حال طفلکم چطوره؟خوبه ؟هواشو داری؟یادته بین ما یه قول هایی بود؟ دلتنگشم خیلیییییییییی باز توان ادامه دادن رو ندارم........... کاش دنیا بدونن که طفل شش ماهه پیش خدا چه عزتی داره و تو ضامن سلامتی محمدطاهای من شد...
2 اسفند 1393

مادربودن یعنی......عاشق بودن یعنی....

عشق چیه؟ شاید بگی پوچه یا دروغه ولی من به لطف خدا دوبار طعم عشقو چشیدم وقتی به مهدی نگاه می کردم قلبم تندتر میزد  از دوریش اشکم در میاد  تب کنه من هم تب می کنم حاضرم از جونم واسش بزارم عاشقشم بخدا   طاها یعنی ضربان قلبم یعنی نور چشمم اما مهدی تمام زندگیمــــــــ   مادر بودن یعنی بوسیدن سر انگشتای کوچولو ی پسرک مادر بودن یعنی بوییدن عطر خوش زیر گلوش وقتی مثل یه فرشته خوابیده مادر بودن یعنی زمان های شگفت انگیز شیر خوردنش مادر بودن یعنی خندیدن های بی دلیلش مادر بودن یعنی نشون گرفتنت با انگشت خوشگلش تو ...
30 بهمن 1393

آتلیه یکسالگی

  عکس های خام آتلیه یکسالگی موطلایی    پس از نه ماه انتظار، پس از گذران روزها و شبهای پر از دلهره و اضطراب، در یک لحظه بزرگ و خاص ، در لحظه ای فراتر از زمان و مکان ، در لحظه اتصال آسمان به زمین ، شاهد خلق یکی از بزرگترین معجزات الهی بودم و ... تو آمدی! .... هیچ حرفی برای گفتن ندارم و فقط چشمانم می گریند.... پسرم ! تمام این لحظات را تقدیم آمدنت می کنم. . محمدطای من. این روزها تکرار نمی شوند. دلم می خواهد ثانیه های با تو بودن رو ببلعم. نفس هام رو بشمارم. خنده هات رو ضبط کنم. چشمهاتو ، صداتو، ...
30 بهمن 1393

اولین قدمهات پسرکم

  طاهای من راه افتاد ... دلم به تاب تاب افتاد درست در سن یکسالگی  قبل ازتولدیکسالگیت: واسه اولین بار و به صورت مستقل بدون کمک گرفتن از کسی قدمهای کوچولوتو توی اشپزخونه داشتم به کارام میرسیدم برداشتی و شروع به راه رفتن کردی و افتادی اومدم بلندت کنم خودت زودتربلندشدی... البته از چند روز قبل خودت  تنهایی تاتی میکرد اما با فاصله کم واز ترس زمین خوردن گوشه های مبلو میگرفتی و میخوردی زمین پا نمیشدی ...... روزهای اول که راه رفتنو یاد گرفته بودی از شدت خوشحالی و هیجان تند تند واسه خودت تو خونه راه میرفتی. عجول بودی هی میخوردی زمین و ما میگفتیم یا علی ....وبدون تمرکز و با عجله دوست داشتی فقط بری   کلی هم فیلم گ...
29 بهمن 1393

ماجرای برنده موبایلی جشنواره 4سالگی نی نی وبلاگ

الهی فدات بشم جوجه طلایی  مامان اینم یه پست یادگاری از خاله مهربون و خوش نیت که با رای پاکش هم خودش بین این همه ارائ اول شد و هم رای تو خوش طالع بود که رای دهنده ایی که به شمارای داد اول شد و هم خودت با وقت کمی که داشتی و تلاش من و بابا و ............همه اونهایی که دوستت داشتن صاحب رتبه شدی.. وخاله در پست خود اینگونه نوشت...... روی عکس کلیک کنید میریذ به .......آدرس پست فرشته های ناززندگی من ماجرای برنده شدنمون ... برا محمد طاهای عزیزم... سلام عزیزم دلم پسر طلای من این متن و با اجازه مامان گل و مهربونت می نویسم این متن و با اجازه مامان گل و مهربونت می نویسم اونروزای که انتظارت و می کشید چند بار با هم صحبت کردی...
8 بهمن 1393