محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

خدایا............

خدایا! همیشه در ذهن من باش وقتی از خواب بیدار میشوم سراسر روز برمن بتاب بگذار هردقیقه زمانی باشد برای همنشینی باتو نگذار فراموش كنم در هر ساعت از این كه با من مانده ای و خواهی ماند تا صدای مرا بشنوی و به من پاسخ دهی شكر به جا اورم خدایا! وقتی كه شب میرسد بگذار كه افكارم از تو وعشق تو ارامش گیرند بگذار كه خوابم از امنیت و مهر تو اطمینان داشته باشد واگاه باشد كه من متعلق به تو هستم.... ...
26 اسفند 1392

وجود خدا

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع "خدا" رسیدند؛ آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.” مشتری پرسید: “چرا؟” آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد. مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را د...
26 اسفند 1392

خدایا با من حرف بزن

    کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن . مرغ دریایی اواز خواند,کودک نشنید. سپس کودک فریاد زد:خدایا با من حرف بزن.رعد در اسمان پیچید,اما کودک گوش نداد. کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:خدایا بگذار ببینمت.ستاره ای درخشیدولی کودک توجهی نکرد. کودک فریاد زد:خدایا به من معجزه ای نشان بده.ویک زندگی متولد شد.اما کودکنفهمید. کودک با نا امیدی گریست.خدایا با من در ارتباط باش.بگذار بدانم اینجایی. بنابر این خدا پایین امد و کودک را لمس کرد.ولی کودک,پروانه را کنار زد و رفت.     ...
26 اسفند 1392

شادم یا غمگین؟

"مدتی است که دچار یک پایانم... آغازی در راه است که شاید از همه آغازهای پشت رو ترسناک تر و شیرین تر باشد!" روزها تند تند و به خوشی و ناخوشی داره مث برق و باد میگذره دیشب با بابا مهدیت نشسته بودیم و دفترچه خاطراتتو می خوندیم یادش بخیر اولین پستی که برات گذاشتم و اولین بار از هفته هفتم بارداری رشدتو از اینترنت هر هفته میخوندیم و واسه سانت سانت قدت و وزنت ذوق میکردیم دیشب وقتی هفته سی و ششم و میخوندیم به پشت سرمون نگاه کردیم دیدیم 252روز و بدون دیدن تو و فقط با تجسم و حرف زدن در مورد تو و لگدهات گذروندیم وچیزی نمونده تا270روز بشه .یه لحظه دلم گرفت داره کم کم این روزا تموم میشه شاید هیچ وقت برنگرده که همین طور هم هست و حسرت ای...
26 اسفند 1392

خرید سیسمونی

سلام به طاهای گل خودم چندشبه دارم خوابتو میبینم همش تو بغلمی یا دارم شیرت میدم اما چهره اتو نمیبینم اما دیشب یه خواب عجیب دیدم خواب دیدم من و خاله زهرا هر کدوم یه نینی تو بغلمونه من ملافه دورتو از روسرت برداشتم دیدم یه دختر خ.شکل چشم و ابرو مشکی هستی بعد تو بغل خاله زهراهم یه پسرخوشکل بودخیلی خوشحال بودم بعد تو رو دیدم یه پسر 2ساله که داشتی تو اتاق بازی میکردی همه بهم گفتن اون طاها اینم دخترت. باورنکردنیه من دوتا بچه دارم اونم با اختلاف دوسال اما باز چهره تو رو ندیدم . خوب این از خوابم راستی قراره امروز با مامان جون بریم خرید سیسمونی خیلی ذوق دارم اما ازطرفی با این گرونی بازار زیاد نمیخام خرج بیندازم رو دستشون حالا هرکی...
26 اسفند 1392

با یه عالمه دلتنگی

سلام به پسر گلم   کم کم دارم جرات پیدا میکنم بهت بگم پسرم مدتی بود نمی اومدم برات از خاطراتت بنویسم خیلی خیلی سرم شلوغ بود اما الان اومدم با یه عالمه خبر تولد دختر خاله یلدا............... اماده کردن اتاق خوابت............... پرده دوختن برای اتاقت............. 1هفته با خاله زهرا رفتیم خونه مامان جون موندیم............... راستی آیدا هم دندون در اورد ............ یه عالمه اتفاقات خوب خوب بود ........ از همه مهم تر ..... رفتم دکتر و وضعیت جسمیم رو دوباره چک کرد و خدارو شکر بهتر شدم و چندروز دیگه یه آزمایش خون میدم و خیالمون راحت میشه......... اوه اوه یادم رفت بگم قربونت  برم و...
26 اسفند 1392

روزت مبارک

درم به یمن لطف تو بختم بلند خواهد شد سرم به خاک رهت ارجمند خواهد شد لبی که زمزمه درد میکند شب و روز به یمن روزی تو پر نوشخند خواهد شد   پدر عزیزم از تو آموختم چگونه سبکبال زندگی کنم تا هجرتم نیز سبکبال باشداین بالهای پرواز قناعت و امید و عشق را تو به من بخشیدی, روزت مبارک     روزت مبارک بابا همسر خوبم ، روزهای با تو بودن قشنگ ترین روزهای خداست روز مرد بر بهترین مرد دنیا مبارک همراه همیشگی تو در زندگی . . . سال دیگه این روز قشنگو بادردونه مون که تا چند ماه دیگه مهمون دل و خونه مامیشه جشن میگیریم . مهدی خیلی خوشحالم که امسال هم روززن و...
26 اسفند 1392

مبعث پیغمبر

    چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی که نبی شد پسر آمنه، ماه عربی بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد به عفو رحمتی کرد که خاموش شود هر غضبی عید مبعث بر مسلمین جهان مبارک   وحی شد بر مصطفی برخیز، اقرأ باسم ربّک / ای حبیب من ز جا برخیز، اقرأ باسم ربّک تیره شد رخسار گیتی، خیره شد دیو تباهی  / چیره شد جهل عِما برخیز، اقرأ باسم ربّک     به امر رب خود لبیک گوییم به همراه ملائک جمله گوییم سلام و رحمت حق بر محمد اللهم صل علی مح مد ...
26 اسفند 1392