محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

با یه عالمه دلتنگی

1392/12/26 18:32
نویسنده : مامان بی تاب
542 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر گلم کم کم دارم جرات پیدا میکنم بهت بگم پسرم

مدتی بود نمی اومدم برات از خاطراتت بنویسم خیلی خیلی سرم شلوغ بود اما الان اومدم با یه عالمه خبر

تولد دختر خاله یلدا...............

اماده کردن اتاق خوابت...............

پرده دوختن برای اتاقت.............

1هفته با خاله زهرا رفتیم خونه مامان جون موندیم...............

راستی آیدا هم دندون در اورد ............

یه عالمه اتفاقات خوب خوب بود ........

از همه مهم تر .....

رفتم دکتر و وضعیت جسمیم رو دوباره چک کرد و خدارو شکر بهتر شدم و چندروز دیگه یه آزمایش خون میدم و خیالمون راحت میشه.........

اوه اوه یادم رفت بگم

قربونت  برم وردوت به هشت ماهگیت هم مبارک

دقیقا وقتی وارد هشت ماهگیت شدی برای اولین بار از توی پهلو یه لگد جانانه به مامانی زدی باورت نمیشه خیلی ذوق کردم

راستی شبا دیگه نمیزاری بخوابم همش میترسم یا دستت یا پات یاسرت بره زیر تنم

آخه دردونه ام داره بزرگ میشه

وقتی به مرداد ماه فکر میکنم که پایان باهم بودن من و تو ئه یه جورایی دلم میگیره یه جورایی خوشحال میشم

دلم میگیره چون قراره از هم جدابشیم و اون ارتباط بین من و تو که تو هیچ وقت یادت نمیمونه از بین می ره .........

امیدوارم جداشدن خوب و راحتی داشته باشیم و فاصله بین من و تو بشه به اندازه یه پهنای صورت

طاهای من برات مینویسم تا زمانیکه بدنیا بیای می نویسم تا روزی خودت بزرگ بشی و تموم این خاطرات نه ماهگی من و بابا و خودتو بخونی

تو این دفترچه خاطراتت برات از دلتنگی هامون از بی تابی هام از ناله هام و خنده هام گفتم به امید روزی که بزرگ بشی و بخونی  و بدونی و باور کنیو درکمون کنی ه ما عاشقنه دوستت داریم .

دوست دارم بدونی من برای یه ثانیه دیر لگدزدنت ختم صلوات و ایه الکرسی میکنم فقط تو خوب و سالم باشی ..

مادرانه هایم را برایت مینویسم از اولین روزهای با تو بودن، که بدانی و بدانم چه سخت باور کردم مادر شدن را و چه آسان میگذرد سختیهای زندگی در کنار تو فرشته کوچک

مادرم ميگفت تا مادر نشوی حس آنرا نداني عزیزم
و چه كودكانه پرسيدم من : كه چرا بهشت زير پاي توست
ياد دارم كه چقدر او خنديد
سپس او گفت: بهشت هديه اي بود از خدا بر من
وقتي تو را در دل داشتم بهشت در دستانم بود و تو در جانم و روزي كه تو چشم به اين دنيا گشودي
... ... بهشت را با تمام بزرگي بر زمين نهادم و تو را عاشقانه در آغوش كشيدم عزیزم
آري، براي همين است كه ميگويند
بهشت زير پاي مادران است
الفبا
برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولّد تو به صف ایستادند
تا راز زاد روز تو را بدانند
دست های من
برای جستجوی تو پیدا شدند
دهانم
کشفِ دهانِ توست.

ای کاشفِ آتش
در آسمان دلم توده برفی ست

که به خنده های تو دل بسته است♥
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

فاطمه (مامان آیلین)
4 تیر 91 21:06
وای عزیزم پستتو خوندم و دقیقا یاد لحظات گذشته حاملگی افتادم اون موقع شاید سخت باشه ولی الان که یادش میافتم دلم تنگ میشه واسه اون موقعها .ایشالا ایشالا گل پسرمون به سلامتی دنیا بیاد . نمیدونی چه کیفی داره وقتی میگیری بغلت و فشارش میدی.
مامان مريم گلي
5 تیر 91 8:52
چه خوب كه اتاقت آماده شده هشت ماهگيت مبارك
مامان کیان و کارین
7 تیر 91 1:31
خیلی قشنگ بود ..
می دونم که این لحظه ها خیلی دیر می گذرند ، اما تنها چیزی که از دوران سخت بارداری خاطره خوبی باقی می گذاره ، انتظار در آغوش گرفتن فرزنده ...
ان شالله هر چه زودتر دوردونه ات رو در آغوش می گیری و می فهمی مادر بودن چه لذتی داره .
هر چند که مطمئنم ، الان هم ، کمی اون رو تجربه کردی


سلام خوبی ؟من هرروز به البوم کیان و کارن سر میزنم چون عاشق دردونه هات شدم و حالا چون توی دلم خدا یه پسر گذاشته هم من هم مهدی شوهرم عاشق کیان جون شدیم خدابرات حفظشون کنه.هردوشونو ببوس .