15
سلام به طاهای مامان و بابا
سلام به عزیز دلم
شمارش معکوس شروع شدهمن از 15شروع میکنم چون امروز 15امه ........
چندوقته نیومدم بهت سر بزنم نمی دونم تو بچه ایی تو دل من یا خرچه ایی .
برای بار دوم منو راهی بیمارستان کردی و 3روز بستری شدم .حتی اب هم میخورم میارم بالا .........
خیلی داغون بودم روزی 20 بار بالا می اوردم بابا مهدی و اطرافیان که دیگه از این وضعیت کلافه شده
بودن هیچ کاری از دستشون برنمی اومد فقط شاهددرد کشیدن من بودن ...
از این متخصص به اون متخصص اما همه میگفتم خانوم چیزیت نیست ...تو مطب دکتراز درد گریه میکردم .....
الان به نسبت قبل بهتر شدم و دفعات استفراغم کمتر شده و این همه رو خوشحال کرده ...
اما این روزا هر لحظه منتظر اومدنت هستیم 15روز دیگه هم می تونی تو دل مامان جا خوش کنی اما اگه
نیومدی من می دونمو تن
تا امدنت
روزی هزار بار
روحم را میتکانم
ـ از هر چه غبارـ
تنها
به حرمت
قدمهای کوچک تو....
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
خدایا یه پسر صحیح و سالم بهمون بده و هیچ وقت راهی بیمارستان نکنمون.
خدایا بارداری وحشتناکی داشتم از تولد به بعد بزار شیرینی مادر بودنو بچشم
خدایا شکرت