محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

نوزادی که فوت میکنه تکلیفش چی میشه؟؟

نوزادی که فوت میکنه تکلیفش چی میشه؟ سلام خدمت دوستان می خواستم بدونم نوزادی که هنگام تولد فوت میکنه تکلیفش چگونه هست با توجه به اینکه روح داشت اما این دنیا رو درک نکرد آیا در برزخ رشد میکنه؟ آیا پدر و مادر خودش و میشناسه؟ آیا پاداش و عقاب در موردش اجرا میشه؟     علامه مجلسي (ره) در اين زمينه مي فرمايد: و شكي نيست كه اطفال مومنين در بهشت به پدرانشان ملحق مي شوند و اما در مورد اولاد كفار علماي ما و مخالفون(اهل سنت) اختلاف كرده اند....و متكلمان ما بر اين عقيده اند كه اطفال كفار داخل آتش نمي شوند و يا داخل بهشت مي شوند يا در اعراف ساكن مي شوند و بيشتر محدثين ما طبق آنچه كه اخبار صحيحه د...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

عزیزدلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.پاره تنم    کجایی؟ شب هاست که لالایی شبانه زمزمه می کنم نامت را کجایی؟ طوفان حوادث جدایم کردم از ریشه سبز تو کجایی؟ دیوار بوی عطر نوزادیت را از خانه من ربود کجایی؟ اشک هایم خوراک تشک ها و بالشتها شد کجایی؟ هفت سرزمین عشق را گشته ام و به جز بذر مرگ هیچ نیافته ام دنیا بدون تو خیالی رنگارنگ است حقیقت در پی ات تا ابد می گردم ............... خیلی دلم گرفته ............. یه دوست خیلی خوب دارم که اسمش هدی است یادته خاله هدی که قرار بود داداش کسری برات بیاره الان اسمشو گذاشته داداش سام . اون مامان و پسر...
26 اسفند 1392

نامه ای به خدا وگلی برای 2ماهگی طاها

خدای خوبم یه نامه با دل زخم دیدم برات نوشتم با یه گل به مناسبت 2ماهگی فرشته شدن طاها بدادم دست پست چی بادعشق برات بیاره .مطمئنم دستت میرسه ترابخدا این گل و این صلوات هم برسون به دست طاهاتی من خدایا .مهربانم........... خوب نگاه کن ابن مادر درمانده از روزگارت را.......... این است حال و روز دادادگی و دلواپسی من مادر....... ننگو این تاوان عشق مادری است که خوب می دانم تو به بنده هایت مجنونت عاشق تری........ نگذار بودنت را فراموشت کنم که اینک تنها تو باریم مانده اییو بس. نگذار !بودنت را فراموش کنم که اینک تنها تو رو دارم و بس. نگذار!مرا به خود وامگذار که اگر الحظه ایی بودنت را از...
26 اسفند 1392

داستان یک زندگی

زن وشوهري بيش از 60 سال بايکديگر زندگي مشترک داشتند. آنها همه چيز را به طور مساوي بين خود تقسيم کرده بودند. در مورد همه چيز باهم صحبت مي کردند و هيچ چيز را از يکديگر پنهان نمي کردند مگر يک چيز : يک جعبه کفش در بالاي کمد پيرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چيزي نپرسد. در همه اين سالها پيرمرد آن را ناديده گرفته بود اما بالاخره يک روز پيرزن به بستر بيماري افتاد و پزشکان از او قطع اميد کردند. در حالي که با يکديگر امور باقي را رفع ورجوع مي کردند پير مرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد. پيرزن تصديق کرد که وقت آن رسيده است که همه چيز را در مورد جعبه به شوهرش بگويد. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتي پير...
26 اسفند 1392

رازونیاز با خدا

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که ھوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه های دیروز بود و ھراس فردا ، بر شانه ھای صبورت بگذارم و آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه ھای تو کجا بود ؟ گفت: عزیزتر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگی ، بلکه در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه ھستی . من ھمچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم . گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن ھمه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟ گفت : عزیزتر از ھر چه ھست ، اشک تنھا قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکھایت به من رسید و من یکی یکی بر ...
26 اسفند 1392

معبودا

روزی که به دنیا آمدم به من آموختن که دوست بداروحال که دوست می دارم به من می گویند که فراموشش کنم ...... روزی که بدنیا آمدم به من یادآوری کردن که تو روزی مادر می شوی و مهدخوبی ها در دامان توست........ روزی که الفبای عشق مادری را همچون باران بهاری بر قلب من باریدی دیگر با تمام وجود دیوانه وار فرزندم  را دوست می دارم وحال می گویند که فراموشت کنم .... حال که وجودم را با پاره تنم  آمیخته ام و فکر وذهنم را بهفرزندم  بخشیده ام ،می گویند او را فراموش کنم ...... حال که غروب غم هایت را و طلوع شادی هایت را به ارمغان آورده ام می گویند که فراموشت کنم ...... ولی من می گویم که تورا با تمام وجود ،با تمام هستی دوستت دارم و...
26 اسفند 1392

مناجات نامه من و مهدی

طاهای من فرشته آسمونی من این شعر شده زمزمه هر روز من و بابا .امکان نداره گوش کنیم و از دوریت و دلتنگیت ناخودآگاه اشک و .....   دوتا چشمام همه جا دنبال تو میگرده بانبودنت دلم با غصه ها سرکرده  شب و روز در پی تو من همه جا رو گشتم یکی گفت غصه نخور اون داره بر می گرده زوده زود زندگی با عشق تو دیگه رنگ دیگه داشت برام رفتی و بدون تو تلخ شده روزو شبام دل من با هیچ کسی نمی تونست خو بگیره شب و روز منتظرو چشم براهت مونده نگام کسی مثل تو نشد  کسی مثل تو نیود فقط از خدا می خوام که بیایی زود زود همش از خدا میخوام که بیایی زودزود کاشکی می شددوباره باز هم و پ...
26 اسفند 1392

مرابخوان

مرا بخوان   هر چند سلام سر آغاز دردناک خداحافظی است. ولی بگذار خداحافظی سلامی نو باشد. بگذار سرنوشت و تقدیر بازی خویش را ادامه دهند. من و تو در این بازی یار و مونس یکدیگریم. بگذار بگریم که جز اشک مرحمی نیست مرا. در خلوت سکوتم قدم می نهم و قلبم را آرام آرام تسکین می دهم. چرا که می خواهم در آن بذر محبت بکارم . سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است. و تو ای مهربان! فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و مرا یاری کن. ...
26 اسفند 1392

چگونه بگویمت خداحافظ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بوی باران که می دود میان فصل پاییزی دلم، دلتنگ اشک هایی می شوم که از سر دلتنگی تو ریخته ام.   بوی باران می آید و اما باران نمی بارد. مثل بغضی که این روزها سرشارم کرده و اما نمی شکند. پاییز امسال مرا به وهم غریبی فروبرده است.. .این زود آمدن ها ، این ابرها که اشک هایشان را می بلعند، این سرمای ناگهان، مرا می ترساند ... پاییز امسال هوای غم دارد و می ترسم که این اندوه ابدی شود. خدای من! مگر نه این همان فصلی ست که همیشه برایم سرشار زیبایی بود؟بوی نو بوی مدرسه بوی کتاب های تا نشده بوی تغذیه صدای جیک جیک صدای زندگی نو . پس چرا این روزها، سخت دلم را می زند؟!   مهربانم.طاهای من ! شاید این نبود توست که مرا این...
26 اسفند 1392