محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

18مرداد(روز فرشته شدن طاهای من)

طاهای من رفت پیش خدا 19رمضان روزقدر 18مرداد 91 جداشد از من از ما داغ و حسرتش به دل من و بابا ش موند اون ثمره پاک ترین عشق بود اخی خدا چی بگم کی مقصر بود؟ چرا از عزیز دلم محافظت نکردی چرا حسرت تبریک و به دلم گذاشتی قلبم از تو سینه ام داره در میاد چرا این همه صدات کردم ازت کمک خواستم  جوابمو ندادی؟ طاهای منو آدمای روی زمین از من جدا کردن اما سراغشو باید تو آسمون بگیرم و با خیالاتش تا ابد زندگی کنم من نمی دونم من پسرمو می خوامو  اما هر جا هستی من و بابا مطمئنیم که برمیگردی پیش ما من تا ابد تو رو ...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

طاهای من  بی تو ذره ذره دارم آب میشم ... پسرم عزیز مادر چه زود اومدی و چه زود رفتی , عمر مامان چه غریبانه تنهام گذاشتی, طاهای من  ,‌عشقم ,‌پاره تنم  جات تو دلم خالیه ,‌وای وای دارم میمیرم , چه زود تنهام گذاشتی مامان جان همه مامانا زمانی از پسراشون جدا میشن که یا بره خدمت یا.........اما تو از تو شکمم جداشدی, خیلی دلتنگتم, الهی فدای قلبت که...........بشکنه دست اون دکتر خیر ندیده تو رو از من گرفت الان پیش فرشته ها جات خوبه  مامان جان ؟ الهی من فدای چشمای قشنگت حسرت شیردادنت موند به دلم مامان جان , بهت شیر ندادم عزیز مامان , آخه طاهای من  چه جوری بدون لالایی خوابت برد ؟طاهای من دیدن این شیر ...
26 اسفند 1392

دلتنگتیم

سلام پسرم سلام عشقم سلام پاره تنم سلام وجود مامان سلام عزیز دلم سلام فرشته آسمونی مهدی و سمیه سلام پسرم پسرم پســـــــــــــــــــرم . دیگه جرات ندارم اسمتو صداکنم چون تاب و طاقتشو ندارم................ ای خدا چه زیباست صدا کردنش چه زیباست  مادر بودن.............. نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده من بی تو دارم میمیرم اشکام تموم نمی شه بغضم اروم نمی شه ازگلو درد دارم خفه میشم تو پاره تن من بودی چه غریبانه ازهم جداشدیم طاهای من پســــــــــــــــــــــــــرم خداآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ طاهای مــــــــــــــــــــــــــــن پســـــــــــــــــــــرم روزها رو می شمار...
26 اسفند 1392

14

         سلام به طاهای گل خودم                          مامانی حالش خوب شده و بی صبرانه منتظر اومدنت هستم اما به روی بابا مهدیت نمیارم                         چون اون بی تاب تر از منه          . راستییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یه خبر جدید ...................... بابا مهدیت بالاخره دیشب تو ماشین برای اولین بار گفت   "پسرم"  البته کن...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام به آقاپسرگلم دیشب بابابزرگت یعنی بابای بابایی برات دو تا بالشت از پر درست کرد آورد جالبه که میگه یکی از بالشت ها مال بچگی باباته و اون یکی هم تازه پر گرفته با پر درست کرده بود . بابابزرگ نمی تونه اسمتو درست تلفظ کنه می دونی چی بهت میگه "پسر آقای معماری". جالبه دیشب ذوقتو میکرد و برات لحظه شماری میکرد و از ختنه کردنت م یگفت "میگه 1ماهگی ختنه اش کنید "اما نه گناه داری 10روزت شد نافت افتاد ختنه ات میکنیم ووای که من دلشو ندارم ببینمت. شمارش معکوس شروع شده و 31روز دیگه تا اومدنت وقت هست . راستی عمه خاله هم برات یه تشک بازی درست کرده چقدر زحمت کشیده . خاله زهرا هم برات یه ننی خریده برای یه خواب راحت...
26 اسفند 1392

اناالله و انا الیه راجعون

سلام گلم خوبی بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم. اگه یه هفته است که اصلا نیومدم به دفترچه خاطراتت سربزنم بخاطر این ب...
26 اسفند 1392

گلی برای مادر

مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و می‌خواست دسته گلی برای مادر ش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گریه می کنی؟» دختر در حالی که گریه می کرد گفت: «می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط ۷۵ سنت دارم در حالی که گل رز ۲ دلار می شود.» مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.   وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟ دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا&...
26 اسفند 1392

15

 سلام به طاهای مامان و بابا  سلام به عزیز دلم شمارش معکوس شروع شدهمن از 15شروع میکنم چون امروز 15امه ........ چندوقته نیومدم بهت سر بزنم نمی دونم تو بچه ایی تو دل من یا خرچه ایی . برای بار دوم منو راهی بیمارستان کردی و 3روز بستری شدم .حتی اب هم میخورم میارم بالا ......... خیلی داغون بودم روزی 20 بار بالا می اوردم بابا مهدی  و اطرافیان که دیگه از این وضعیت کلافه شده بودن هیچ کاری از دستشون برنمی اومد فقط شاهددرد کشیدن من بودن ... از این متخصص به اون متخصص اما همه میگفتم خانوم چیزیت نیست ...تو مطب دکتراز درد گریه میکردم ..... الان به نسبت قبل بهتر شدم و دفعات استفراغم کمتر شده و این همه رو خوشحال کرده ... اما ا...
26 اسفند 1392

ورودت به 9ماهگی مبارک

هفته سی و پنجم هم داره به پایان میرسه.............. کم کم ماه رمضون توی راه داریم............ این ماه رمضان با تموم سالهای دیگه برای من وبابا مهدی یه توفیق دیگه داره........... نمی دونم کدوم روز از این روزای پربرکت قراره بیای و ببوسمت ....... اما امیدوارم قدمت برای مامان و بابات پرازخیرو برکت باشه ........... دیگه کم کم باید برم دکتر و نوع زایمان و اسم دکتر و بیمارستان و .آماده کنه ....... طاهای من .... فکرکنم برای به دنیا اومدنت بمیرمو زنده بشم اما مث همه مامانهای دنیا این امیدو به خودم می دم با دیدنت دردو زخم ها رو از یاد ببرم . خیلی خیلی استرس زایمان دارم مخصوصا این روزها همش دارم مزیت و معایب زایمان سزارین...
26 اسفند 1392