پنج ماهگی و ضیافت فرنی خورون!

1392/12/28 19:58

نویسنده : مامان بی تاب

649 بازدید

اشتراک گذاری

روزه شدنت مبارک پسرکم

عزیز دلکم دوم فروردین 5 ماهه شدی ، 150 روز از اومدن تو فرشته کوچولو به جمع دو نفره خانواده کوچکمون گذشت ، روزهایی که سراسر عشق بود و سرمستی از حضورت گل خوشبوی من ، و من هر روزکه میبوسمت ، نوازشت میکنم ، موهای نرمت روشونه میزنم و صورت لطیف تر از برگ گلت رو میشورم با خودم فکر میکنم که به پاداش کدوم عمل نیک خدا تو رو به من داد، تویی که یک تکه از روح منی ، تویی که نمیدونم چرا انقدر خاص دوستت دارم ، تویی که آرامش منی و با اومدنت دنیای من پر از یقین شد......

پسرکم فدای تو بشم من .

خیلی وقته که من نیومدم و یه عالمه حرف از کارهای شیرین و دلبری هات دارم آخه بخدا مامان وقت نمیکنم اما تو دفترچه یادداشت موبایلم لحظه لحظه شیرین کاری هاتو ثبت میکنم تا تو اولین فرصت بیام و برات بنویسم .

حسابی بزرگ شدی عزیزم داری واسه خودت مردی شدی.. تو 5 ماهگی کلی کارای جدید یاد گرفتی اول اینکه هر چی کنارت باشه با دستات میگیری اگه یه خورده ازت دور باشه بازم تلاش میکنی ولی اگه خیلی دور باشه سینه خیز تقلی میکنی و میری میگیریش .

توی روروک که میزارمت انگار رها شدی و انچنان میدویی از این ور به اون ور که انگار دنیا رو داری کشف میکنی همچین چشاتو گرد میکنی و پا میزنی که فقط میگم ماشالله .

یه چیز مهمتر ایکه دیگه مامانتو که من باشم رو حسابی شناختی تا منو میبینی دلت میخوا بیای بغلم وقتی هم از جلو چشمات دور میشم بال بال میزنی .

همچنان عاشق ایینه هستی مخصوصا ایینه تخت مامان جون اینا .

قهقهه زدنت خیلی جالبه تا میخوای صداتو آزاد کنی سکسکه میکنی و نفس کم میاری .

وقتی میبرمت پات بکشم میخوای آب و بگیری و از پشت پاهاتو بالا و پایین میکنی که من و ببر زیر آب.

یه کار بدی هم میکنی از روی قالی سینه خیز میری میرسی به سرامیک ها بلوزتو میزنی بالا شکمتو میمالی به سرامیک بعدهم زبونتو میزنی به زمین .فدای تو بشم این یعنی تشنه ایی گلم .

اهان یادم رفت بگم جمعه 22فروردین یعنی 5ماه و 20روزتون بود که به قول بعضی ها گاگوله کردی یعنی چهردست و پارفتی و ما هم کلی جیغ و ذوق و دوربین بیار و عکسو..............

وای محمدم ............از خوابت که نگو .یه عادت هایی داری عجیب غریب .با صدا و گرمای سشوار میخوابی و بعضی شبا هم مجبورمون میکنی بزاریمت تو پتو و مثل گهواره تابت بدیم

الهی من فدای تو بشم شما25اسفند ماه اولین بار خونه مامان جون ساعت 2ظهر 1قاشق فرنی یا حریر بادوم نوش جان کردی با کلی استقبال و مجبورم کردی دوباره واست درست کنم و عصر که بابا از کار اومد براش تعریف کردم اما بابا با من قهر کرد و ناراحت شد که چرا نزاشتی اولین بار که پسرم میخواد غذا بخوره و نزاشتی من ببینم هی رفت و اومد بهم گفت تو نامردی کردی و دیدم خدایی تو چشاش اشک جمع شده .من بهش دروغ گفتم نه بابا چیزی ندادم بهش الان درست میکنم بهش میدم همچنان در حال گول خوردن بود که مامان جون زنگ زد و بابا گوشی رو برداشت مامان جون به بابا گفت متشالله پسرت مرد شده امروز دوبار براش فرنی درست کردیم .بابا هم با لبخند و زیر چشمی به ما ومنم با خنده و تو حاده خاکی و کوچه علی چپ و.............به خیر گذشت.