1هفته با عمه خاله راحله
این هفته ایی که گذشت عمه خاله پیش مابود گل پسری .
کلی به ما خوش گذشت و حال داد هفته خیلی خیلی خوبی بود بعد از مدتها پیش هم بودیم
عمه خاله از کنگان اومده بود این همه راه و اومد و ساعت 2شب برای اولین بار شما رو دید و باورش نمیشدکه بالاخره به طاها رسیده همون پسملی که 2سال منتظرش بوده و فیلم تولدتو دیدو یه عالمه گریه به یاد اون روزا و سختی هایی که کشیدیم و .......
عمه خاله وقتی دیدت تو خواب بودی ولی تو خواب براش لبخندزدی و اینقدر دلبری کردی تا بیدارت کردیم و تاصبح دیگه نخوابیدی .
جان دلم
عمه خاله میگفت این طاهای منه
این دستای کوچولوشو ببین
وای باورم نمیشه مهدی
وقتی میخواستم بهت شیر بدم خجالت کشیدم یهو از اطاق پرید بیرون و گفت وای سمیه باورم نمیشه ما بزرگ شدیم تو دیگه یه پسر داری مهدی و تو وای .................
وای خدایا شکرت..............
سلام گل پسر عمه خاله.ببخشید نفسم که آپ کردن وبلاگت دیر شد خیلی اصرار داشتم خودم این پست رو کامل کنم.نوشته های بالا رو مامانی نوشته منم پاکشون نمیکنم
به همراه عمو علی و زنعمو و نیکان گلی اومدیم آبادان طرفای ساعت 1.30 بود که رسیدیم بابایی همون موقه اومد دنبالم.ساعت 2 بود که رسیدم خونه.تو راه بابایی گفت طاها خابیده.همش تو فکر بودم چجوری بوسه بارونت کنم تا بیدار نشی رسیدم خونه مامانی رو دیدم سریع ماچش کردم اما چشمام دنبال تو میگشت.دیدم شما مثل فرشته ها خابیدی میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم آخه من خیلی خیلی منتظرت بوذم اما چشمام بجاش جیغ کشید شد پر اشک.عاشقونه دستاتو بوس کردم احساس کردم بهم خندیدی فکر کردم منو میشناسیهی مامانی میگفت حالا برو لباساتو عوض کن خسته ای اما من دلم نمیومد بلند بشم تا اینکه چشمای قشنگتو باز کردی من جیغ ماچ و ملچ ملوچ نمیدونی فسقلم من چفدرررر منتظر این لحظه بودم.دادمت به مامانی تا برم لباسمو عوض کنم باز برگردم تو اتاق که تا رفتم شنیدم که شما داری شیر میخوری سریع برگشتم.از اینکه مامانی رو در حال شیر دادن دیدم بغض گلومو گرفت باورم نمیشد ابجی کوچولوی من مامان شده سریع پریدم مامانی رو بوس کردم
پسر گلم هر لحظه با تو بودنم برام خاطرست.خیلی روزای خوبی بود.شبا با تو میخابیدم روزا با صدای تو بیدار میشدم همه ی روز رو هم با تو بازی میکردم.بابایی برای اینکه منو مامانی و شما تا دیروقت بیدار بودیم و صبح میخاست بره سر کار یه اتاق دیگه میخابید من و شما و مامانی رو تخت میخابیدیم.شما دلبری میکردی منو مامانی قربون صدقت میرفتیم.عاشق شبایی بودم که مامانی میگفت اگر دیدی طاها بیدار شد دستتو بذار زیر سرش بچسبون به خودت خابش میبره.منم دعا دعا میکردم تا مامانی بیدار نشه من بخابونمت.فقط یه شب مامانی خابش بردمنم وقتی شما بیدار شدی دستمو گذاشتم زیر سرت و خابیدی دیگه دلم نمیومد دستمو از زیر سرت بردارم با اینکه دستم خاب رفته بود
من خیلی رو شما حساسم اگر کسی بد بغلت کنه یا محکم ماچت کنه بهش غر میزدم دیگه فکر کنم از دستم کلافه شده بودن هر روز ازت فیلم و عکس میگرفتم البته تو بیشتر عکسا من بی حجابم که نمیتونم تو وبلاگت بذارم گلم.الان دو تا عکس از اون روزا واسه وبلاگت میذارم بعدا میام یه پست از عکسای عید میذارم.حیف که سرعت اینترنت پایینه وگرنه فیلمای خیلی باحالی ازت گرفتم.
تو یه این عکس میخاستم ببینم اگه دختر بودی چه شکلی بود.گفتم نه بابا پسلمون خوشکل تره
مامانی یه روز صبح رفت بیرون خرید منو شما خابیدیم.وقتی بیدار شدم شما هنوز خاب بودی.منم که دوست داشتم خودم قبل از تولدت اتاقتو بچینم اما چون نبودم حالا دست به کار شدم اتاقتو ریختم بهم و مرتبش کردم و چندتا جابه جایی هم خودم به تهنایی انجام دادم.ولی باز شما بیدار نشدی دیگه خودم اومدم بیدارت کردم نشستم باهات جدی صحبت کردم.اینم عکست
نگاه چه با دقت گوش میدادی.جان دلم
به من خیلی خوش گذشت.بابا و مامان منو همه جا بردن.بنده خدا بابایی بعد از کار که بر میگشت با اینکه خسته بود اما با مامانی میبردم بیرون یه گشتی میزدیم.دستشون درد نکنه.خیلی بهشون زحمت دادم.
یه شب بابایی گفت بیا فیلم ها و عکسای محمد طاها رو بهت نشون بدم.شما هم تو بغل من نشسته بودی جان دلم.عکسای لحظه ی تولدت و ختنه سورونت و اولین حمامت و خیلی عکسا و فیلمای دیگه حسرت میخوردم که چرا پیشت نبودم تا اینکه بابایی فیلم اولین دیدار مامانی با شما رو گذاشت دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم از بغض مامانی بغضم ترکید و زدم زیر گریه.الانم که برات مینویسم چشمام بارونیه.اون لحظه محکم محکم تو بغلم گرفتمت.مامانی خیلی درد کشید پسر گلم میدونم قدرشو میدونی از نگاه مهربونت پیداست. از اینکه خدا تورو سالم و سلامت تو اغوش بابا و مامان گذاشته خدارو شاکرم.من خیلی خیلی دوست دارم فرشته کوچولو.
خیلی خیلی دوستتون دارم