خاطرات 3ماهگی محمدطاها
تولد3ماهگیت مبارک باشه عزیزدلم
جان دلم عزیز دلم
عمه شهناز اینات این همه راه و از بوشهر اومدن واسه دیدن روی ماه تو ونیکان خان .
تاریخ 92.11.02 اومدن و وقتی برای اولین بار بغلت کردمتعجب بود که ای خدا این که مهدی خودمه انگار گوچیک شده
جان دلم .به چشم من شما شبییه حمیدرضا پسر عمه شهناز و رضا پسر عمو عباست هستی
وقتی عمه شهنازت هم تورو بغل میکرد میگفت یاد اون موقع های خودم افتادم انگار بچه های خودم تو بغلمن
نیکان هم که نگو انگار علی کوچولو
خدابیامرزه مامان بزرگتو گلم ای کاش بو و شما دوتا گل پسر و میدید و علی و مهدی هم ذوق میکردن
محمدطاها تو دستای عمه شهناز نیکان تو دستای باباعلی(خونه عمو علی)
دوتا جیگراتو بغل حمیدرضا (خونه عموعلی)جان دلم ببین چقدر شبیه حمیدرضا هستی
نفسم تو بغل عمه اشه (خونه خودمون)
فسقل و حمیدرضا
فسقل با پسرعموهاش که خیلی دوستش دارن (مجتبی و مسعود)مجتبی میگه بگو آقا
اینم مامان گلت
خونه باباجون بابایی
دایی احمدو محمدطاها(خونه باباجون مامانی)
آیداو طاها (ممکو مجموعه اندیشه واسه جنگ شادی رفته بودیم و یه عالمه خوش گذشت)
عکس باهال از نیکان (هرچند من ازاین پستونک خوردنش خوشم نمیاد)خرمشهر شام رفته بودیم فلافل یوگا
محمدطاها تو پتو (خرمشهر رفته بودیم فلافل یوگا)
قربون لبخندای تو خوابت بشم من (ممکو تو رستوران)
ای روزگار ...........واسه مامان زبون در میاری نه ؟؟؟؟؟؟
بعد از حمام (این لباس مخصوص بعد از حمامته)
تو ماشین خواب بودی داشتیم می اومدیم آبادان منو تو عقب بویم .مامان جون و باباجون جلو
اولین باری که بستنی خوردی
اولین بار که گذاشتم تو کالسکه بریم آفتاب بخوریم تعجب کرده بودی