محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

اولین لالایی برای دردونه خودم

سلام به زیباترین هدیه خدا می خوام برای اولین بار برات لالایی بخونم بخواب ای کودکم ای پاک و معصوم بخواب ای شهریار بی برو بوم هوای خواب دارد دیدگانت چه زیبا گشته اکنون آسمانت بخواب آی آهوی شیطان و رعنا بخواب ای بیگناه خوب سیما بخواب ای غنچه ی سرمست از نور بمانی و نگردی از برم دور ...   خدایا به همه مامان ها وبابا هااین هدیه آسمانی رو هدیه کن......تا به معنی شیرین انتظار برسن ...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

بارها مامانم منو بوسید اما هیچ وقت به اندازه الان که منتظر یه بوسه از پاره تنم هستم معنی اون بوسه ها و قربون صدقه ها رو ندونستم ای خدا تو بادل ما چکارها که نمیکنی طاها عزیزدلم تو هیچ وقت مادربابا مهدی رو نمی تونی ببینی مثل من که ندیدمش جون تو جمع مانیست اما بابا مهدی مارو میبره سرمزارش و براش فاتحه میفرستیم و هیچ وقت فراموشش نمیکنیم من تابحال ندیدمش و بارها می رفتم سرخاکش اما این بار که رفتم و تو توی شکمم بودی نمیدونم چرا این همه گریه میکردم و اشکام و نمیتونستم کنترل کنم "مثل الان که دارم برات مینویسم اشکام امان نمیدن جالبه تو هم مرتب داری لگد میزنی "و بغض داشت خفه ام میکرد بابا مهدی رو به بهونه اب فرستادم بره تا ازم دور بشه ت...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام به دردونه گل خودم(طاهای من) ای کاش می شد وقتی بهت سلام و صبح بخیر می گم میتونستم روی ماهتو ببینم و ماچت کنم و دستای پر نیازتو بگیرم هرروز که می گذره هرشب که سرمو میزارم رو ی بالشت می گم ای خداشکرت که امروز هم گذشت و طاهای من تو دل مامانش آروم و راحته. طاهای من عزیزدلم نمی دونم چم شده که امروز این همه بی تابت شدم و دارم از دلتنگی و انتظار بی تاب میشم امروز مث دیونه ها لباس هاتو تن عروسکم هام کردم و آهنگ تولد مبارک برات گذاشتم و تجسم یک سالگیت که شبیه بچگی هات بابامهدیت می شی رو کردم و کلی حال کردم از حس مادر بودن همش میترسم همش دلشوره دارم که این انتظار ها بی فایده باشه میترسم موقع زا...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

                                        بنام خالقمون گل نیارید چون خودتون گلید تعریف سمیه را نکنید چون مهدی از قبل ستایش کرده مجلس را گرم کنید چون از خودتونه در ضمن به مهدی دلداری ندیدچون از آب از سرش گذشته ...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام سلام به همه مامان های بی تاب و منظر مث خودم که خیـــــــــــــــــــــــــــلی خیلی دوست دارن بدونن توی شکمشون اون داخل داخل ها چی میگذره ؟ تصمیم گرفتم رشد هفته به هفته  نی نی هامونو براتون بزارم .   ...
26 اسفند 1392

جواب ازمایش بارداری

روزهای اخر پاییز دوروز  به شب یلدا مونده بود حال عجیبی داشتم یه حس شادی توام با ترس و هیجان و سر گیجه مدام یه نفر تو گوشم بهم تبریک می گفت  وقتی به بابا مهدی گفتم کنار لبش یه چاله افتادو  مرخصی گرفت و اومددنبالم و رفتیم آزمایشگاه.یک ساعت زمانی که اونجا نشستیم و منتطر جواب آزمایش بودیم مدام با خودمون فکر میکردیم و مطمئن بودم که تو دلم یه زندگی داره جون میگیره اما چشام به دست دکتر بود تا جواب آزمایشارو بهمون بده تموم این مدت کنار بابایی رو صندلی یا لبام گازگازی می کردم یا دستشویی می رفتم. نفس کشیدنم شمرده شمرده شده بود بابا مهدی خودش سرتاسر هیجان بود اما واسه اینکه منو آروم کنه ازم فیلم می گرفت و به هیجان من می خندید وقتی دک...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

این روزها نوزادی در من در حال متولد شدن است                                               صدای تپش قلبش را میشنوم                                              و انگشتان دستش را که قلقلکم می دهد ...
26 اسفند 1392

4ماهگی دردونه

  دوم آبان! چه بی همتا روزی ست برای من بی همتا و بی مانند برای من منی که تو را از جانم دوست تر میدارم... تار و پود ذهنم عجین شد با این زمان خجسته از روزی  که قلبم با حس بودنت آشنا شد...حقا که پرو بالم بخشیدی با آمدنت    ...   اکنون محمدطاهای، فرشته مهربان آرزوهایم! بدان که وجود من لبریز شوق بودن توست چنان سرشارم از بودنت که... که فقط خـــــــــــــــــــــــــــدا میداند و وجود جهان نیز        در زیباترین روز سال                شادی خود را از وجود ...
2 اسفند 1392

خاطرات 3ماهگی محمدطاها

تولد3ماهگیت مبارک باشه عزیزدلم جان دلم عزیز دلم عمه شهناز اینات این همه راه و از بوشهر اومدن واسه دیدن روی ماه تو ونیکان خان . تاریخ 92.11.02 اومدن و وقتی برای اولین بار بغلت کردمتعجب بود که ای خدا این که مهدی خودمه انگار گوچیک شده جان دلم .به چشم من شما شبییه حمیدرضا پسر عمه شهناز و رضا پسر عمو عباست هستی وقتی عمه شهنازت هم تورو بغل میکرد میگفت یاد اون موقع های خودم افتادم انگار بچه های خودم تو بغلمن نیکان هم که نگو انگار علی کوچولو خدابیامرزه مامان بزرگتو گلم ای کاش بو و شما دوتا گل پسر و میدید و علی و مهدی هم ذوق میکردن محمدطاها تو دستای عمه شهناز نیکان تو دستای باباعلی(خو...
25 بهمن 1392