محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

مامان جون شوکتم جات اینجا خیلی خالیه

خدابیامرزتت شوکت خانوم . الان که دارم این پست ومیزارم بعد از 2سال فکر کردن اینو دارم میزارم .بدون اینکه من شما رو ببینم و شما منو من عروس شماشدم خیلی زود رفتی خیلی زود خودتو فدای یکی از نوه هات کردی  تا یکی بمونه و اما تو نباشی .تو مادری کردی و مادر موندی وخیلی جات خالیه .واسه من واسه مهدی واسه محمدطاها . نبودی که دامادی پسرتو ببینی نبودی که نوه دارشدنشو ببینی میدونی من بودم و پسر اولم نبود همیشه به مهدی میگم مهدی میترسم محمدطاها سرنوشتش مثل تو بشه می ترسم من بشم مامانت میترسم دامادیش میترسم خدمت رفتنشو نبینم می ترسم نوه هامو عروسمو نبینم................ بغض داره خفه ام میکنه دیگه ادامه نمیدم فقط یه جمله ...
25 بهمن 1392

پنج دقیقه با طاها

خوب خوب قندعسلم از ممکو اومدیم ساعت 12شب تمام مسیرو روی پام تو ماشین خوا بودیم تارسیدیم گذاشتمت جلوی بخاری کم کم بیدارشدی و دل من و بابایی با دلبری هات بردی   مامانی عزیز دلم  طبق عادت همیشگی همه بچه ها اول خمیازه کشیدی و میخواستی دوباره بخوابی اما نزاشتمت بخوابی گفتم یکم بازی و تخلیه شکم بعد خواب چون می دونستم اگه بخوابی 1ساعت دیگه بیدار میشدی و تمام شب و باید پاس میدادم اینجا دیگه چشای نازتو بازکرده بودی و چشم انتظار شیر بودی   اینجا یه دفعه چشمای نازت من و بابایی رو دیدی که داریم برات بال بال میزنیم که محبت کردی بیدارشدی اینجا نمیدونستی به بابا نگاه کنی یا مامان گ...
5 دی 1392

ادامه اولین ها.......

اولین بیرون رفتن ما (وای که مردم تا وسایلتو جمع کنم)خیلی سخت بود اینجا همگی که 10روزه شما تمام شد رفتیم خونه باباجون اینا همگی یعنی من و شماو بابا و خاله زهرا و مامان جون وایدا و یلدا....... اولین باری که با دستای خودم لباسای کوجولوی تن نازتو شستم نیست که خونهما آپارتمانیه آفتاب نیست و این همه راه رفتی خونه مامان جون..... اما شانس ما بارون زدو........... اینم یه عکس از ناف محمدطاهای من و دستیند اطاق عمل من و شماو ساعت و دقیقه متولد شدن شما این عکش و دوست دارم حیفم اومد نزارم جز اولین هاست اینجا بابا اروم و بااحتیاط تورو خوابونده رو سینه اش و تو هم با آرامش خوابیدی &...
1 دی 1392

عکس های فرشته ی عمه خاله

سلام نفس عمه خاله.خوشحالم منم سهمی تو دفترچه ی مجازی خاطراتت دارم.مامانی خیلی گرفتاره.یا مهمون داری میکنه یا داره به شما شیر میده منم اومدم بجای مامانی چندتا عکس خوشکل که مامانی با وی چت برام فرستاده بذارم. قربون خواب معصومانه ت برم نفسم                                تو این عکس شما با بابا و مامان داری میری مهمونی علی اصغر کوچولوی امام حسین.انشالله خود آقا نگهدارت باشه آگر بازم دوست دارید عکس های محمد طاها رو ببنبد برید ادامه ی مطلب ممنون که اومدید. تو این عکس مامانی و...
24 آذر 1392

تولد یک ماهگی محمد طاها

کوچولوی نازنینم دستات ظریف و کوچک لپات مثل بادکنک تولدت مبارک ای نوگل عزیزم تو را خدا به ما داد کوچولوی نازنینم تو از کجا آمدی ؟ از آسمان نیلگون از خورشید درخشان از ماه یا ستاره یا ابر پاره پاره ؟ از هیچ کدام عزیزم یک روز خوب رخشان تو ، از شکم مامان به لطف و خواست خدا پا گذاشتی تو دنیا خندان شد این دل ما کوچولوی نازنینم آدمها ۴ تا رنگند همه خوب و قشنگند قرمز و زرد و سیاه یا که سفید مثل ما ما همه را دوست داریم با همه مهربانیم کودک نازنینم تو که خوب و تمیزی پیش همه عزیزی به هر صورت عزیزم به هر رنگی که هستی به هر شکلی که هستی بزرگ باشی یا کوچک تولدت مبارک سلام عزیز عمه خاله.می خوام برات یه جشن کوچولو...
6 آذر 1392