بدون عنوان
بارها مامانم منو بوسید اما هیچ وقت به اندازه الان که منتظر یه بوسه از پاره تنم هستم معنی اون بوسه ها و قربون صدقه ها رو ندونستم
ای خدا تو بادل ما چکارها که نمیکنی
طاها عزیزدلم تو هیچ وقت مادربابا مهدی رو نمی تونی ببینی مثل من که ندیدمش جون تو جمع مانیست اما بابا مهدی مارو میبره سرمزارش و براش فاتحه میفرستیم و هیچ وقت فراموشش نمیکنیم
من تابحال ندیدمش و بارها می رفتم سرخاکش اما این بار که رفتم و تو توی شکمم بودی نمیدونم چرا این همه گریه میکردم و اشکام و نمیتونستم کنترل کنم "مثل الان که دارم برات مینویسم اشکام امان نمیدن جالبه تو هم مرتب داری لگد میزنی "و بغض داشت خفه ام میکرد بابا مهدی رو به بهونه اب فرستادم بره تا ازم دور بشه تا برگرده بغضمو سبک کردم
تا ساعت ها داشتم فکر میکردم که آخه چرا ؟من که ندیدمش؟
فقط یه کلمه اومد توذهنم
مادر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی