طاها و نیکان
بههههههههههههههههله
دست برقضاروز جمعه ناهار من و شما و بابایی و بابابزرگ رفتیم خونه عمو علی .
ایییییییییییییی مادررررررررررر به قربانت
آتیشی نبود که شما نسوزونید ددددد
نیکان اینا هم رفته بودن خونه نویی (خونه خریدن و اثا ث کشی کرده بودن)
ای فدای شما دو تا اتیش پاره ها
خودتون ببینید دیگه
بههههههههههههههله اینم اطاق نیکان که بمب ترکوندین دونفره
پیش به سوی میز کامپیوتر
نیکان:وای این چییییییییییییییییها
طاها:مامان چی اوردی واسمون
موتورسواریییییییییییییییییییییییی
اول دوتایی تونو سوارکردیم دیدیم نخیر باهم سر ناسازگاری گذاشتید.
طاها:
نیکان:
هنوز بارش نشده که سواربنزه
wowwwwwwwwww
وقت تمام نیکان
طاها:نیکان وقتت تمام بیاااااا پایین
نیکان:بابا یه چیزی به طاها بگو
طاها:نممممممممممممی شه
هنوز باورت نشده سوار بنزی
نیکان:
طاها:باشه نیکان بیا اینم بنزت
نیکان:
طاهاو نیکان: بریم پارک
اول یه چرخی زدیم توبازار
قربون توبشم من .نیکان کلاهشو سرش نمیکرد
گذاشتنش سرتو
نیکان:این پارکه
طاها:این پارکه
طاها ونیکان:بالاخره اومدیم سرسره بازی
طاها:نیکان بیا بازی کنیم دیگه
قرببببببببون خندتون
بخدا شماها نفسید
هرکی زودتر بره بالا
البته مامانی یه ذره عمو علی واسه شما تقلب کرده و جلوترگذاشتت
فدات بشم اینجا گریه کردی اما ما نفهمیدیم .
اومدیم خونه دیدم کفش پشت پاهاتو زده و زخم شده.
بمیرم واسه معصومییت
نیکان تنهایی به بازی ادامه میدهددددد
چه خوششششششششه اینجا
ظاهرا نیکان هم
اما شکال نداره بازیه دیگه
بزرگ میشیدو مرد میشید
اینا همه میشه خاطره شیرین
بعد رفتیم دعوت بابا مهدی بستی خوردیم (شیرینی بابت..........ایشالله تو پست های بعد برات تعریف میکنم)
به چی فکر میکنید؟منو ببینید
جریان این فکرهم بعدبرات میگم
نیکان دیگه خوابید
این عکس هم خودم از خودم گیرفم
زنعمو که تو دستش بستنی بود و نیکان
بابا و عمو هم تو فکر
اینم یه عکس از دوتا مرواریهای نیکان