امروز رفتم..........
دستانم روی دکمه ها می لغزند
می نویسم
اما برای بار چندم، با یک Backspace همه را پاک می کنم...
ذهنم خالیست
اما تمام فکرم حول تو می چرخد
تویی که ذره ذره مرا وابسته خود کردی
می خواهم از تو بنویسم
اما جملات در ذهنم شکل نمی بندند...
می خواهم به یک جمله اکتفا کنم:
دوستت دارم...
پسرکم .گل من
تصمیم گرفتم یه کارایی کنم امروزم رفتم با توکل بخدا اولین قدممو برداشتم و با ایده ام موافقت کردن و فردا منتظر یه جوابم یا بهم بگن بله ما خوشحالیم از همکاری با شما یا بگن متاسفم
هزاران هزارهدف پشت این فکرمه اما ای کاش بشه..........انشالله به قدم خیر تو گلستون بشه....
من هرجا میرم تو با منی و من وقتی می خوام ازهدفم برای اون مدیر و رییس ها حرف بزنم اول میگم بسم الله بعدش چشامو میبندم و داداشتو حس می کنم و بهش میگم بیا کنارم و به آرومی دستمو می زارم روی شکمم و میگم دوستت دارم پسرکم منو ترک نکن و کمکم کن قدم هام محکم تر بشن..
میخوام اینو بدونی که من عاشقانه دوستت دارم..........