صبر مادرانه و شیطنت کودکانه تا8ماهگی
شیطنت های وروجک مامان به روایت تصویر
اولین کارخرابی فسقل 4ماه بودی که کاموایی که مامان جون بافتنی باهاش میکردو سردرگم کردی
اون دوتا پا رو که داره میره می بینی مامان اون پاهای تو .
من تو آشپرخونه بودم خودت بیدارشدی از تخت اومدی پایین بدو رفتی تو این اتاق سراغ کامپیوتر
اینجا 5ماه و بیست و 5روزت بود
تو 5ماهگی یادگرفتی که وقتی صدات میکردم برمیگشتی و نگام میکردی و می خندیدی که بازم عکس
wooooowاینجاهم خوب یادگرفتی که آتیش بسوزونی
اینجاهم 6ماه بودی که یادگرفتی از بالا بلندی هال و آشپزخانه بیای تو آشپزخانه و بری سمت لباسشویی
ساعت 12شب شام با بابا رفتیم بیرون اصلا هم غذاش خوشمزه نبود
بهههههههههله مادرجون داری انتظار کشیدن و یادمیگیری
فدددددددددددددات شم
توی هفت ماه کاملا مستقل شدی واسه غذاخوردن تاسفره پهن می کردم خودتو میرسوندی و اجازه نمی دادی بهت کمک کنمیعنی زیزسفره ایی پهن کردیم
اینم نتیجه استقلال شما؟جای گوش و دهان و اشتباه رفتی
بههههههله روز دگر بالاخره یادگرفتی دهن کجاست اما یه ذره به بینی .......
وای وای نگوووو .حمامت دادم اوردمت بیرون رفتم که حوله رو بندازم روی در که خشک بشه یادم رفتهبو درب حمام و ببندم این شد نتیجه
ومن
و مجددا حمام کردیم
از 7ماهگی بطور جدی با لباس پوشیدن مشکل دارشدی .تا لباس و میبینی فراررررررر
جان مامان ومچ دستم از بس تو رو به زور بگیرم درده
توی 7ماهگی بطور کامل تا صدای تلویزیون به گوشت میخورد همه جوره خودتو میرسوندی و زل میزدی به tv
ای جااااان .اینجا شیرخورده بودی و پوشک هم تمییز داشتی عکسا این کتاب و نگاه میکردی
که یهو خوابت برد.
اول تابستان و اولین و بزرگترین میوه ایی که دیده بودی و از تعجب انگشت به دهان
آره فدات شم هندوانه
نوش جان .....دوست داشتی مامانی
اینجا شش ماهته و باروروک میومدی جلو فرگاز و به خودت میخندیدی
آره مادر جون اینجوری میومدی تو اشپزخونه
وای خدایی نکرده من بشینم پای کامپیوتر تو نیای کامپیوتر و خاموش کنی
واخ واخ از همون 6ماهگیت تا الان تا غیبت میزنه اون پشت پیدات میکنم
اواخر 6ماهگیت دیده بودی که من و بابایی میریم از آب سردکن آب میخوریم میرفتی سمتش اما نمیدونستی جریان چیه؟
بهله اواخر 6ماهگی یادگرفتی بلندشد بایستی بدون کمک رورورک
موقع ظرف شستن میچسبیدی به پاهاهم که من و بغل کن .منم با ماکارونی گولت میزدم
اینم یه مرغ تپلی و بزرگ خرید ما ازفروشگاه (البته لز اون روز به بعد این کلاه توسط باباگم شد)
تو 7ماهگی بطور کامل ایستادن و یادگرفتی و با تکیه دادن به یه وسیله ایی میرفتی جلو
باباجون و رضا از بوشهر واسه مراسم مهران ایواز خدابیامرز اومدن ماهشهر اما به هوای تو فسقل و نیکان گلی ساعت 3صبح اومدن آبادان (خیلیییی دوستتون دارن مادر)
اینم یه نمونه از فعالیت شما (سرعت خرابکاری شما از سرعت گردگیری من بیشتره)
اینجام وقتی من دارم با موبایلم بازی میکنم و داری دلبری میکنی پس من چی؟
مردددددددددددد من
بهله همون مرد الان بیدارشده و رفته سر وقت لوازم ارایشی های من
اوو نه مامان نکن
دختر گلیییییییی من
طاها دخمل میشود
ماششششاالله به جونت مامان (اینجاهم اولین بازی جام جهانی ایران بود که ماخونه مامان جون بودیم)
بازی با سایه هاااااا
کاملا مستقل داری غذامیخوری و tv می بینی
بعداز یلدا و دیانا بهترین همبازی شما دوفسقل مجتبی است
جدیدا یادگرفتی بدون من میخوابی خودتم با خوشرویی بیدار میشی
آخر مادر جان تو چه پدر کشتگی با کشو قبوض داری
میخوای پرداختشون کنی
خوشمزه بوددددددد؟حالا برق بود یا آب یا گاز؟
اویزون میشی که دستت به اون سوراخ برسه که خداروشکر هنوز نمیتونی
بهههههههله از 7ماه به بعد دیگه فهمیدی با فشار دادن این شیر آب سرد کن می تونی آب بازی کنی
ووووو ادامه دارد..............