محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

من و پسرم اومدیم برای همیشه

1392/12/26 19:09
نویسنده : مامان بی تاب
850 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم میگشایی ندانسته نبندم

و درهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم. .

این پرنده مهاجر همیشه عاشق پرواز  
حالا با بالی شکسته میخونه چه غمگین آواز   
توی یک هجرت جمعی دست بیرحم صیاد 
اونو از جفتش جدا کرد با تنهایی آشنا کرد 
نجوای دو جفت عاشق روی شاخه های تنهاشعری عاشقانه بود
صدای قشنگ بالش  تو فضای بی کرانه بهترین ترانه بود 
 
 
 
حالا تنها حالا خسته  با دلی از غم شکسته 
 

بی صدا تر از همیشه با خودش تنها نشسته 

با صدای غم گرفتش شعر تنهایی میخونه 

سوز غمگین صداشو اونی که تنهاست میدونه
من اومدم
جدا اومدم و دیگه قصد دل کندن از این وبلاگ و ندارم و ادامه خواهم داد
این  وبلاگ یه جورایی مثل حلقه ازدواجم شده برام دور کردنش و دل کندنش برام سخته حتی روزایی که ورم دارم ومجبورم حلقه رو در بیارم میاندازم تو زنجیرم اما ازخودم دورش نمیکنم این وبلاگ هم همین حکایتو داره دیدنش برام غم میاره و نمی تونم بنویسم اما روزی دهها بار در روز میام و این وبلاگ با تلخ و شیرینش می خونم و برای دوستام و مامان نی نی ها خواهری می کنم از اسفند 90تا الان با این وبلاگ من دوستم و چه دوستایی تو شهرهای مختلف شمال کشور و قم و جنوب و کردستان و .........که پیدا نکردم
برام خیلی خیلی سخت بود بگم و بنویسم از دخترم بجای پسرم لفظ کلمه دخترم داغمو تازه میکرد اما تو این مدت سعی کردم به دخترم علاقه مند بشم من مادرم دوستش دارم اما یه حسی مانع میشد و میگفت نگو دخترم صبح ها که از خوای بیدار میشدم دستمو میزاشتم روشکمم و بهش میگفتم دخترم مامان دوستت داره اما ازمن دلخور نشو اگه بهت روزی گفتم پسرم ازم نرنج اگه موقع زایمان تو اوج بیهوشی پسرمو خواستم و طاها رو صدا کردم چون تو داری از همون دل تاریکی میایی که من 24ماه در انتظار اومدن پسرم بودم ...
تو این دنیا بودم که حالم بد شد و تهوع و .......بستری شدم و دکتر به اجبار سونو و از نوشت و تو ی سونو 16هفتگی دکتر گفت جنین شما پسره .خدای خوبیها رو شکرکردم و خوشحال شدم که محدطاهای منو بهم برگردوند و تو این ازمایش سخت سربلند شدم و خدای من دید که من هیچ وقت کفرنگفتم وهمیشه شاکرش بودم وهستم
من میخوام دوباره بنویسم از محمدم از پسرم از انتظار 24ماهه بگم تا روزی که اومد و بزرگ شد و فهم و درکشو پیداکرد بدونه که مامان و باباش برای اومدنش چه امتحاناتی رو پس دادن و ...........
به زودی میام و متن بالای وبلاگ و ......عوض می کنم و محیط وبلاگ و تغییراتی میدم یه جورایی به خونه تکونی نیاز داره
 
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

زینب
7 خرداد 92 0:52
سلام ... با این اومدنت پس یه خوش آمد گویی حسابی نیاز داری... انشالله ایندفعه همش از خوبی بنویسی ... از تولد پسر نازت و بزرگ شدنش ... انشاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالله
مامان یاسمن و محمد پارسا
7 خرداد 92 11:31
سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم اومدی دیدی درست حدس زدیم نی نی پسره ایشالاه زود بیای برامون از خاطرات قشنگت بنویسی
فاطمه (مامان آیلین)
9 خرداد 92 9:12
پس جوجه کوچولومون پسره ؟! مبارک باشه خانم حالا که نی نی پسره دیگه فکر کنم از لحاظ روحی آرامش بیشتری بگیری امیدوارم هر دوتون سالم و سلامت باشین البته در کنار بابایی خانواده سه نفره کوچولوتون