محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

چگونه بگویم خداحافظ.........

1392/12/26 18:58
نویسنده : مامان بی تاب
691 بازدید
اشتراک گذاری

بوی باران که می دود میان فصل پاییزی دلم، دلتنگ اشک هایی می شوم که از سر دلتنگی تو ریخته ام.

 بوی باران می آید و اما باران نمی بارد. مثل بغضی که این روزها سرشارم کرده و اما نمی شکند.

پاییز امسال مرا به وهم غریبی فروبرده است...این زود آمدن ها، این ابرها که اشک هایشان را می بلعند، این سرمای ناگهان، مرا می ترساند ... پاییز امسال هوای غم دارد و می ترسم که این اندوه ابدی شود.

خدای من! مگر نه این همان فصلی ست که همیشه برایم سرشار زیبایی بود؟بوی نو بوی مدرسه بوی کتاب های تا نشده بوی تغذیه صدای جیک جیک صدای زندگی نو . پس چرا این روزها، سخت دلم را می زند؟!

 

مهربانم.طاهای من ! شاید این نبود توست که مرا اینگونه دلشکسته و پریشان ساخته ... نمی دانم تا کی می توانم غصه هایم را در دل خاموش کنم و سر نگذارم به بیابان از غم دوری تو

نمی دانم تا کی می توانم تاب بیاورم این روزهای مکرر بی تو را که گویی پایان نمی شناسند.

نمی دانم تا کی توان زیستن روزهایی را دارم که پیش از این به امید تو سر می شد و حال، من بی امید زندگی ام چه کنم؟

نه بودنت را می گذارند و نه عاشقی مرا ... تا کی تاب بیاورم بر این لحظه های سکوت که باز خنجر می زند بر زخم های دیرینه ی قلبم. ببین که این دل بی قرار من دیگر جایی برای شکستن ندارد و چشم حوایی ام دیوانه وار تر از مجنون هوای تورا دارد و دلواپس نیامدنت است.

نمیدانم تا کی به خودم بگویم تو بر میگردی؟ترس از روزی دارم که تو نیایی؟

نمی دانم پس از این تاب می آورم نگفتن از تورا؟؟! ... نمی دانم!

خدایا، خوب نگاه کن اینمادردلسوخته و درمانده از روزگارت را ... این است حال و روز دلدادگی و دلواپسی  من ... نگو  این تاوان عشق مادری است که خوب می دانم تو بر بنده های مجنونت عاشق تری ...

نگذار بودنت را فراموش کنم که همیشه تو رو داشتمو بس و بس

نگذار! ... مرا به خود وامگذار که اگر لحظه ای بودنت را از یاد برم، از بودن خود دست خواهم کشید.

 

مهربان ترین فرشته ی زمینی من! طاهای من

اینک محکوم به سکوت شده ام، محکوم به ندیدنت و نشنیدنت، اما باور کن این قلم زدن ها تنها چیزی ست که برایم باقی مانده و پایان این نوشتن ها یعنی خداحافظ و خداحافظ پایان من است .

 

نمی دانم! ... نمی دانم چقدر می توانم در پایان این نامه ها دوام بیاورم و به خداحافظ نرسم.

حالا چشم هایم را می بندم تا شاید خواب تو آرام آرام میان رؤیاهای از دست رفته ام سرک کشد و مستانه از یاد ببرم این همه فاصله را که میان لمس دستان تو تا من خط جدایی کشیده اند

نمی دانم به کجا سرک بکشم و تورو بیابم ای کاش ای کاش هنوزم بین لبان من با لبان پر از عشقت دو وجب بود دلتنگم دلتنگ 

نمی دونم الان ارتباط من و تو چیه؟

نمی دونم این نامه هام به دل تو میرسه یا نه؟

دلتنگم دلتنگ خنده هام و شادی هام که برای تو میخوردمو میخندیدمو می رقصیدم ......

ای کاش جرات داشتم و می تونستم نامهایی که برایت نوشته بودمو و امید اومدنت رو داشتم میخوندم .....

 واژه های آخر را که می نویسم هنوز بوی باران می آید و صدای قطره هایی که هر لحظه بی تاب تر بر گونه هام می شکنند.

گویی در کنار واژه هایم که پس از این بغض طولانی سر باز کرده اند کلمات نمناک چشمم هم، بی صبرانه شرح دلتنگی اش را برگو نه هایم می نویسند ، بر چهره هایی که از یاد برده اند رنگ پاییزی عشق را ..............

 

چگونه بگویمت خداحافظ...................؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

زینب ( مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
28 دی 91 20:23
سلام چی بگم خواهر... این همه قسمت ما بود... سهم ما از مادری فقط 9 ماه انتظار بود و یک عمر حسرت
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
30 دی 91 1:27
سلام من اومدم با 2 تا پست جدید خوشحال می شم بهم سر بزنید
مامان ساجده
8 بهمن 91 15:22
سلام عزیزم ممنون که به وب ما اومدید منم با کمال افتخار شما رو لینک کردم
الهام مامان راميلا
8 بهمن 91 15:47
سلام عزيزم وبت رو تا حدودي خوندم اشك ريختم وناراحت شدم صبور باش عزيزم انشالله يه ني ني ناز خدا بهت ميده مرسي از لينك با افتخار لينك شدي
مامانی طهورا
9 بهمن 91 0:49
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
10 بهمن 91 2:45
برو خصوصی
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
10 بهمن 91 2:45
از این سایت :http://funny.pho.to/medallion
نگارین(عروس دلشکسته)
12 بهمن 91 10:12
خصوصی داری عزیز
الهام مامان رامیلا
17 بهمن 91 16:20
شب که می شود نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم و شجاعت خود را زیر سوال میبرم... دوام می آورم تا فردا؟