خسته و پریشانم
سلام به طاهای خودم
مادر به فدات
خیلی دلشکسته ام خیلی پریشانم
نمی دونی با رفتنت چه چیزایی از من بردی
اول از همه روح ام
عشقم
انتظارم
ایمانم
امیدم
ذوقم
همه رو به خودت بردی
نمی دونی این مدت که نبودم کجاتها بودم و چی ها به من گذشت
یه ذره حال و روزم بهتر بشم بهت میگم
یه حرفایی دارم برای تو یه نفر دیگه
الان که دارم برات می نویسم چشمام هیج جا رو نی بینه اشک امانمو بریده
از تو و خدا یه ذره گله دارم ............
از شما دو نفر که الان پیش هم هستید و من تنهام
ای خدا من دیگه خسته ام یه جونه از امید بهم نشون بده منو از این همه ناباوری و خرافات و غیر از تو بودن بکش بیرون
خدایا چرا من این همه برای تو شریک پیدا میکنم
من ایمانمو از دست دادم به هر چی و هر کی غیر از تو دارم دست دراز می کنم از خلق خدا گرفته تا جن و انس
آخه چرا من شکستم
می دونم چرا
چون تو رو ندارم
من ببخش بیا دستمو بگیر دیگه من زیر این امتحان دارم مردود میش م
بخدا نه روحم نه جسمم توان مقابله نداره
خدایا من فقط طاها رو از دست ندادن من تو رو هم از دست دادم
خدایا هم خودت هم طاها رو برگردید به دلم
بخدا خسته ام
بگو چکارکنم من وببخشی............
خسته و پرشانم در غم تو گریانم
از همه گریزانم تا نهد زتن جانم
تو که گفتی به پیش من بمان
چرا چنین نهان مرا به حال خود رها کردی
چرا ندیده ای که از دلت فراغ رود به آسمان
چه گویدم مرا فدا کردی
مگر که جان به لب رسد که یادت از نطر رود
چرا تو بی خبر زما رفتی
چه میشود عیان شوی مرا عزیز جان شوی
بگو چرا بگو کجا رفتی
دیده بر رهت دارم در دل شب تارم
در غم تو بیمارم تا دوباره برگردی
به هر کلام رفته ای به یک بهانه رفته ای
دلم نشانه رفته ای بجویتم زبی نشان ها
دوباره به پیش من بیا
ببین که میشود به پا نوای شور و نغمه ها
به کوه و دشت و آسمان ها
ببین که دل شکسته ام به گوشه ای نشسته ام
به جز تو دل نبسته ام دمی بمان به پیش من عزیز جانم
زدیده خون شود روان به یادت ای امید جان
زچشم من نشو نهان که در فراغ روی تو رسد خزانم
دیده بر رهت دارم در دل شب تارم
در غم تو بیمارم تا دوباره برگردی