محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

واکسن 18ماهگی

سلام مردکوچک مامان ســـــــــــــلام امروز دوم اردیبهشت ماهه باهم رفتیم تاخانه بهداشت اما به علت جابجایی تعطیل بود رفتیم خونه بابابزرگ و نیکان واکسنشو زده بودوکلی بی تابی میکرد وزنعموسحرم خیلی خیلی منو از این واکسن ترسوندومن همش بهش میگفتم نگران نباش میگذره اما ته دل خودم ترس بی تابی هاتوداشتم طاهاجونم 5 روزه که 18 ماهش تموم شده و رفته تو 19 ماهگی . پسرم  وقت واکسنش دیگه رسیده . صبح که بیدار شد بهش صبحونه و شربت استامینوفن دادم و قدم زنان با پسملی رفتیم خانه بهداشت . وارد که شدیم  مامان جون اونجانشسته بود دلش طاقت نیورده بود . وای نمی دونی چی کار میکردی . می دوید این ور و اون ور و به بچه ها اشاره میکر...
26 شهريور 1394

سفرنامه بوشهر وماهشهر(14ماهگی)

   سلام عشق من ،سلام دنیای من و بابایی ،ســــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــام!!!     ای گل پسر مامان ..........توی 14ماهگی.......یه سفریهویی مگه چیه من و بابا عاشق سفریم اونم ازجنس یهویش و بدون ماشین کلافه ایم و تا آذر ماشینو بهمون دادن  واسه شب یلدا برنامه ریزی کردیم بریم بوشهر و عموعلی و زنعمو سحر و نیکان هم دعوت کردیم باماهمسفربشن و اوناهم ازمابدتر عشق سفرن و.........       بابا ازکار اومد یه چرتی زد و ماشینو برد  و رفتیم دنبال عمو علی اینا و رفتیم گناوه خونه خواهرزاده بابایی وکلی زحمت دادیم و سنگ تمام گذاش...
5 شهريور 1394

سفرزمستانی وسپیدان (برف بازی)

و.امــــــــــــــا ایرانخودرو تماس گرفتن که ماشینتون آماده است بفرمایید ببریدش و ازاونجایی که 4ماه خون ماشین بابا و من کم شده بود زدیم به سفر که ایهاالناس بیاید و عموعباسی و خاله مژگان و وعمورضا و عمه راحله و عمو حامد پایه سفرشدن به نیت برف و سپیدان وتیوپ بازی  و  ترکوندن .... خیللیییی سردبود اما یه مسافرت کاملا متفاوت و آروم و درعین حال یخ بود البته کل این سفرو غافلگیرانه دعوت عموعباس بودیم بقول خودش با بچه هام سفرکردم و همین که خوش گذشت کلی صفاداره ....ازبس دلش دریاست عکس ها به روایت تصویر (15ماهگی عروسکم) ...
5 شهريور 1394

موطلایی وقیچی آرایشگاه

  مرور به گذشته شیرین من و مشهدی طاها و یلداگلی روز آخر 3نفری رفتیم زیارت وادای نذرموهای محمدطاها وآبادان وووو تیرماه 1394(20ماهگی)اولین آرایشگاه مردانه   ازسفراصفهان که برگشتیم کلی شلخته و کلافه شدی بودی و موهای پشت سرتو میخاروندی چون عرق کرده بودی دنبال یه مدل گشتم و وعزمم و جزم کردم و با بابا رفتیم آرایشگاه قبل از آرایشگاه من وتونشستیم روی صندلی به به الان ماه شدی باباداره موهاتو چک میکنه کوتاه کردی وسشوارتو زدی بدون گریه و ناآرامی برعکس یه بچه ایی اونجابود قیامت کرد اینم دست آرایشگره است لپتوکشی گفت ماشالله بع...
4 شهريور 1394

16ماهگیت مبارک پسرکم

    زندگی کن و لبخندبزن..بخاطر آنهایی که بالبخندت زندگی میکنند ......   بخاطر من.(مامان بی تاب)   16 ماهگیت پرازلبخند و شادی باشه شازده مامان قربون قدو بالات بشم من ...یادم رفت توی 15ماهگی قدو وزنتو بنویسم اما اینجا واست نوشتم قد محمدطاها در 15ماهگی    83 سانت وزن محمدطاها در 15ماهگی   12700کیلو دورسر محمدطاها در15ماهگی  47سانت ماشاالله ...
7 اسفند 1393

دومین سال علی اصغرشدنت

یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند؛ هم‌تا نشود با عطشِ خشکِ دهانِ علـــــــی‌اصغر... علی اصغر اگه مردی هم بشی واسه ما حسینی ها همون طفل شش ماهه هستی ومن فقط میگم رباب چه ها کشید که علی اصغرش تشنه.............ادامه نمیدم چون حقیرو ناتوانم در مقابل کلماتی که بیانگر ظلمی که بهت کردن واگر یک عمر گریه کنم مظلومیتت ومعصومیتت برام تکراری نمیشه علی اصغرم...... حال طفلکم چطوره؟خوبه ؟هواشو داری؟یادته بین ما یه قول هایی بود؟ دلتنگشم خیلیییییییییی باز توان ادامه دادن رو ندارم........... کاش دنیا بدونن که طفل شش ماهه پیش خدا چه عزتی داره و تو ضامن سلامتی محمدطاهای من شد...
2 اسفند 1393

ماجرای برنده موبایلی جشنواره 4سالگی نی نی وبلاگ

الهی فدات بشم جوجه طلایی  مامان اینم یه پست یادگاری از خاله مهربون و خوش نیت که با رای پاکش هم خودش بین این همه ارائ اول شد و هم رای تو خوش طالع بود که رای دهنده ایی که به شمارای داد اول شد و هم خودت با وقت کمی که داشتی و تلاش من و بابا و ............همه اونهایی که دوستت داشتن صاحب رتبه شدی.. وخاله در پست خود اینگونه نوشت...... روی عکس کلیک کنید میریذ به .......آدرس پست فرشته های ناززندگی من ماجرای برنده شدنمون ... برا محمد طاهای عزیزم... سلام عزیزم دلم پسر طلای من این متن و با اجازه مامان گل و مهربونت می نویسم این متن و با اجازه مامان گل و مهربونت می نویسم اونروزای که انتظارت و می کشید چند بار با هم صحبت کردی...
8 بهمن 1393

15ماهگیت هوراااااااا

تک ستاره قلبم 15 ماهگیت مبارک   عزیزم باور نمیشه چه زود گذشت 15 ماه از عمر نازنینت.. عشق من.. زندگی من.. این 15 ماه زیباترین لحظه های زندگی ما بوده تو آرامش بی نظیر لحظه های مایی.. و وجود تو زیباترین هدیه خداوندی چقدر حضورت به خانه ساکت ما هیجان و شادی و دلشوره و استرس و.............. بخشید 15 ماه با تمام سختیها و شیرینی هایش سپری شد...   گل پسر 15 ماهه من تند تند میره از این ور خونه به اون ور خونه، آشپزخونه، اطاق ها، حموم و ....و به همه جا سرک میکشه که ببینه چی به چیه... با صدای آهنگ نانای میکنه و با صدای نوحه و عزاداری سینه میزنه... مرتب دوست داره کفش های بزرگتره...
3 بهمن 1393

جوجه طلایی و 11مروارید

الهی که مامان سمیه  قربون دندونای سفیده خوشملت بره هروقت هرکی ازم میپرسید از دندونای طاها چه خبر از اونجایی که به چشم اعتقاد دارم زیاد دوست ندارشتم بگم چون از همه بیشتر هم توچشم مامان و بابا میای که اومدی . امروز ظهر که از خواب بیدارشدی گفتی :ایش گفتم چی:ایش خیلی تعجب کردم آخه من هنوز حتی یکبار هم آموزش جیش و از پوشک گرفتن و برات شروع نکردم بردمت دستشویی. گفتم:طاها جیش جوجه رنگی:جیشششش. خیلی جالب بود برام یهو دست زدم آفرین آفرین تو هم خوشت اومد هی جیشتو میگرفتی هی ول میکردی منم کلی خوشحال و جیغ .. بعدگفتی :اااانگشتتو میزدی به دندونات یعنی اومدیم بیرون بهت صبحانه بدم هی گفتی به به ..من گفتم ...
3 بهمن 1393