محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

ازشیرگرفتن پسرکم بی بلا

نفس بالنده مامان ..... من مامان بی تاب ای  دل من درپیچ و تاب بهانه های کودکی ات بی تاب است و بهانه میگیرد دل تنگ شده ام برای خنده های زیبایت هنگام شیر خوردن     بی تاب نگاهات هنگام شیرخوردن و......ای وای ای وای چقده سخته خدایا ذوق ز دگی ات برای نوشیدن جرعه ای شیر هنوز یک روز تمام نشده من دلتنگم دلتنگ در اغوش کشیدنت و لالا گفتن شیرین تو.... میدانم این روزها دیگر با تو تکرار نخواهد شد برای همین نوشتم نوشتم تا بماند تا روزی بخوانم و یادم بیاید من چقدر اشک ریختم که تو...
5 آبان 1394

واکسن 18ماهگی

سلام مردکوچک مامان ســـــــــــــلام امروز دوم اردیبهشت ماهه باهم رفتیم تاخانه بهداشت اما به علت جابجایی تعطیل بود رفتیم خونه بابابزرگ و نیکان واکسنشو زده بودوکلی بی تابی میکرد وزنعموسحرم خیلی خیلی منو از این واکسن ترسوندومن همش بهش میگفتم نگران نباش میگذره اما ته دل خودم ترس بی تابی هاتوداشتم طاهاجونم 5 روزه که 18 ماهش تموم شده و رفته تو 19 ماهگی . پسرم  وقت واکسنش دیگه رسیده . صبح که بیدار شد بهش صبحونه و شربت استامینوفن دادم و قدم زنان با پسملی رفتیم خانه بهداشت . وارد که شدیم  مامان جون اونجانشسته بود دلش طاقت نیورده بود . وای نمی دونی چی کار میکردی . می دوید این ور و اون ور و به بچه ها اشاره میکر...
26 شهريور 1394

سفرنامه بوشهر وماهشهر(14ماهگی)

   سلام عشق من ،سلام دنیای من و بابایی ،ســــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــام!!!     ای گل پسر مامان ..........توی 14ماهگی.......یه سفریهویی مگه چیه من و بابا عاشق سفریم اونم ازجنس یهویش و بدون ماشین کلافه ایم و تا آذر ماشینو بهمون دادن  واسه شب یلدا برنامه ریزی کردیم بریم بوشهر و عموعلی و زنعمو سحر و نیکان هم دعوت کردیم باماهمسفربشن و اوناهم ازمابدتر عشق سفرن و.........       بابا ازکار اومد یه چرتی زد و ماشینو برد  و رفتیم دنبال عمو علی اینا و رفتیم گناوه خونه خواهرزاده بابایی وکلی زحمت دادیم و سنگ تمام گذاش...
5 شهريور 1394

سفرزمستانی وسپیدان (برف بازی)

و.امــــــــــــــا ایرانخودرو تماس گرفتن که ماشینتون آماده است بفرمایید ببریدش و ازاونجایی که 4ماه خون ماشین بابا و من کم شده بود زدیم به سفر که ایهاالناس بیاید و عموعباسی و خاله مژگان و وعمورضا و عمه راحله و عمو حامد پایه سفرشدن به نیت برف و سپیدان وتیوپ بازی  و  ترکوندن .... خیللیییی سردبود اما یه مسافرت کاملا متفاوت و آروم و درعین حال یخ بود البته کل این سفرو غافلگیرانه دعوت عموعباس بودیم بقول خودش با بچه هام سفرکردم و همین که خوش گذشت کلی صفاداره ....ازبس دلش دریاست عکس ها به روایت تصویر (15ماهگی عروسکم) ...
5 شهريور 1394