محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

همیشه کنارم باش

 وقتی تنها ميشمو احساس تنهايی تمام وجودمو فرا ميگيره يک ان ياد تو بيشترو بيشتر ميشه ... وای خدای من يه موقعهايی فکر ميکنم با خودم که اگه تو نبودی من ميخواستم به کی پناه ببرم از فرط بی پناهی تو اين دنيا. هر روزو هر لحظه زشتيهای دنيا رو با چشمای خودم ميبينم....پايين اومدن ارزش انسان بودنوو لحظه هايی که گريه نکردمو اشک نريختم به خاطر ظلم به انسانيت... چقدر سخته ديدن پير مردی با پشت خميده که با داشتن ۸ تا دختر با نگاهی ملتمس انقد تو رو خدا تو رو خدا ميکنه که يه ليف ازش بخری...اون لحظه با نگاه کردن توی چشماش چه حسی بهت دست ميده؟؟ وای ...................خدای من خدای من تو چقدر عظيمی.. انقدر عظيمی که درک عظمتت قلب بزرگی ميخواد. ...
4 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام به طاهای گل خودم ببخشید مامانی 1هفته بود که حالم اصلا خوب نبود و اصلا وقت نکردم بیام به دلنوشته های دفترچه خاطراتم سر بزنم .   این هفته که گذشت خیلی روزای سختی رو داشتم تهوع به اوج خودش رسیده بود شاید در روز به 7بار میرسید و در طول این هفته حتی اب هم نمی تونستم بخورم . یه روز خواب بودم تو خواب دیدم دارم غذا میخورم یه دفعه بلند شدم و رفتم سمت دستشویی و شروع کردم بالا آوردن .همش دکتر و دکتر . اما الان به لطف خدا و مامان جون عصمت و این آمپول ها بهترم . مامان جونت نمیزاره من هیچ قرصی بخورم چون میترسه یه اتفاق بدی برای تو بیفته .بنده خدا بخاطر اینکه بوی غذا منو اذیت میکنه غذا اماده میکنه حتی با سبزی و.... میده دایی...
19 ارديبهشت 1391