محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

بدون عنوان

1391/2/19 15:30
نویسنده : مامان بی تاب
332 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به طاهای گل خودم

ببخشید مامانی 1هفته بود که حالم اصلا خوب نبود و اصلا وقت نکردم بیام به دلنوشته های دفترچه

خاطراتم سر بزنم .آخ

 

این هفته که گذشت خیلی روزای سختی رو داشتم تهوع به اوج خودش رسیده بود شاید در روز به 7بار میرسید و در طول این هفته حتی اب هم نمی تونستم بخورم .

یه روز خواب بودم تو خواب دیدم دارم غذا میخورم یه دفعه بلند شدم و رفتم سمت دستشویی و شروع کردم بالا آوردن .همش دکتر و دکتر .

اما الان به لطف خدا و مامان جون عصمت و این آمپول ها بهترم .

مامان جونت نمیزاره من هیچ قرصی بخورم چون میترسه یه اتفاق بدی برای تو بیفته .بنده خدا بخاطر اینکه بوی غذا منو اذیت میکنه غذا اماده میکنه حتی با سبزی و.... میده دایی احمد یا باباجون بیارن درب خونه .تا من بهتر بشم و سمت قرص نرم .منم دلشو نمیشکنم فعلا دارو قرص نمی خورم تا این چند ماه

هم تمام بشه و تو عزیزمو کنارم ببینم و بوست کنم و خستگی این نه ماه از تنم دربیاد .

 

خوب جگر مامان بگذریم

دیشب رفتم دکتر و متخصص امو عوض کردم و از اول مورد معاینه قرار گرفتم وزنم وگفت خوبه فشارمم خوبه وقتی تو رو تو ماننیتور بهم نشون داد و میخواست گوشی رو بزاره رو شکمم هی تو لگد می زدی میگفت عجب فضولی ها منم تموم حرکاتتو تو مانیتور میدیدم و گفتم جانم عزیزدلم .

طاهای من

این ضربه هایی که میزدی حرکت زانوهاو آرنج کوچولوت بود که من تازه فهمیدم و باهاش کلی حال کردم و روحیه بهم داد وحتی...

حتی...

حتی.......

باور نکردنی بود قلب نازت که میتپید بزرگ و کوچیک می شد هم من دیدم حالم بد بود اما

ذوق تو همه کسالت ها رو ازم دور کرده بود عجب دنیایی عجب حسیه.

گفتم خانم دکتر عزیزدلم حالش خوبه ریز نیست ضعیف نیست من نگرانشم چون غذا نمی خورم گفت نه ماشالله نرماله از طرفی هم از ذخائر بدن تو استفاده کرده و چربی هاتو سوزونده و خودتم اندامت کشیده شده و خوبی و سعی کن این داروها رو بخوری تا بهتر بشی.

ازم پرسید بچه اولته گفتم بله چرا؟گفت خیلی ذوق داری .خجالت کشیدم خوچکارکنم تو داری میشی عزیزترین موجود زندگی من که با چنگ و. دندنون دارم به جون میخرمت.

طاهای من .میخوای از بابا مهدی هم برات بگم .اون بنده خدا همش غصه منو میخوره و از کار که میاد شروع می کنه به کارای خونه و حتی شام درست نکنم هیچ ایرادی نمیگیره خیلی نگران من وتوشده.همش دلش برای من وتو شور می زنه .بابا مهدی خیلی عوض شده هر چی روزها جلوتر میره و وجود تو رو بیشتر حس میکنه احساس مسئولیتش به من و تو دو چندان میشه .همه دغدغه اش شده من و تو .

از همین جا بهش میگیم بابا مهدی خیلی دوست داریم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)