چهارشنبه بدممیاد
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگي هاي عالم
شيشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترين تلنگري ميشكند
دلم مي خواهد فر ياد بزنم ولي واژه اي نمي يابم كه عمق دردم را در فرياد منعكس كند فريادي در اوج سكوت كه هميشه براي خودم سر داده ام
دلم به درد مي ايد وقتي سر نوشت را به نظاره مينشينم
كاش مي شد پرواز كنم
پروازي بي انتهاتا رسيدن به ابدييت...................
كاش مي شد
در ميان هجوم بي رحمانه درد خودم را پيدا كنم
نفرين به بودن وقتي با درد همراه است
بغض كهنهاي گلويم را ميفشارد
به گوشهاي پناه ميبرم
كاش اين بار هم كسي اشكهايم را نبيند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی