محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

یه جین نوزاد..................

1392/12/26 18:56
نویسنده : مامان بی تاب
1,581 بازدید
اشتراک گذاری

یه چیزی براتون تعریف کنم   نمی دونم تعجب میکنید یا میخندید یا شاکر میشید یا میگید خدایا فدای حکمتت

فقط تعجبتونو به من هم بگید؟

یکی از آشناهای دوستام تو آبادان همین جا چند کوچه بالاتر

خانومه زایمان میکنه و موقع زایمان نوزاد اول متولد میشه و بعد نوزاد دوم و بعد نوزاد سوم و بعد نوزادچهارم و بعد نوزادپنجم و بعد نوزاد ششم


ماشالله بنده خدا این خانوم دکتره چه استرسی داشته و چقدرسرپابوده حالا جالبه ببینیم اختلاف یچه اول با اخری چند ثانیه یا دقیقه است یا شاید ساعت ........

و اما این داستان ادامه دارد

خانوم بنده خدا از دنیا بی خبر 3ماه بعد خوشبختانه یا متاسفانه دوباره باردار میشه

و اما این بار

خانومه زایمان میکنه و موقع زایمان نوزاد اول متولد میشه و بعد نوزاد دوم و بعد نوزاد سوم و بعد نوزادچهارم و بعد نوزادپنجم و بعد نوزاد ششم


یعمی الان این پدر و مادر 12تا نوزاد ردیف دارن یعنی 1جین بچه

فکر کن..........

به قول مهدی میگه تا بیاد شیشه شیر به سومی بده اولی دوباره گرسنه است تا به پوشاک 6امی را عوض کنه دومی پس داده

حالا فرض کن می خوای برای قدم نورسیده هدیه ببری چی می بری برای کدومشون ببری؟ فکرکن

بنده خدا دیده از عهده این نوزادها بر نمیاد راهی نداشته جز اینکه پاره تنشو به خانواده ایی که نیازمند نوزاد هستن ببخشه بازم فکرکن........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

علامه کوچولو
19 آذر 91 17:08
الاهی به نازم به حکمتت جانم چقدر سخت بوده واسه پدر مادرشون مخصوصا لحظه بخشیدنشون به خانواده دیگه
بابای ارشیا
19 آذر 91 18:26
ماشالله به این همه نعمت که یکجا بهشون رسیده . خبرت جالب بود دخترم
مامان بی تاب
19 آذر 91 18:26
آره خیلی سخته اما امید داره به زندگی سالم و پرمحبتشون .یه لبخندیه شادی یه حس مادر و پدر بودن به بقیه بخشیده
مامان بی تاب
19 آذر 91 18:32
سلام بابای ارشیا دخترای ناز و آقا پسرتون خوبن؟ ممنون که به ما هم سر زدید .خوشحالم که خبرم براتون جالب بود
زينب (مامان فرشته آسموني امير عباس‌)
19 آذر 91 20:44
اي وا ماشالله تركيدم از خنده
شقایق
19 آذر 91 21:38
سلام خوبین؟ ممنونم بابت سر زدنتون و اینکه ابراز همدردی کردین.خیلی ممنونم واسه بابام زیارت عاشورا خوندین.مرسی
مامان عسل
19 آذر 91 21:51
فکر کردم فاجعه سسسسسسسسسسسسس
فریبا
19 آذر 91 21:54
سلام گلم من خواهری از دست ندادم.درواقع پرنیان دخترداییمه ولی همه جا مارو به عنوان خواهر میشناسن.راستی خانمی جواب سوالای منو ندادی ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
19 آذر 91 23:50
خدا بهشون صبر بده. اما چه قدر دل پدر و مادرا رو شاد کردن با این بخشیدنشون واقعا که دلشون دریا بوده
مامان ابوالفضل
21 آذر 91 0:44

خیلی با حال بود
میدونی ذهنم کجا رفت ؟!اینکه چطور باین همه بچه بارداری دوم اونم بعد سه ماه !!!خوب وقت داشتن !!!متوجه منظورم که شدی که؟


واقعاَ.دیدمشون می پرسم