4ماه از فرشته شدن طاها گذشتو......
سلام به پسر گلم
من دلم برات تنگ شده فکر نمی کردم روزی تو زندگیم پیش بیاد که از کلمه دلتنگی متنفر بشم از دوریت دیگه بی تابم
جدا نم یدونم چکار کنم
با خودم می جنگم که اروم بشم اما لحظه ایی دوباره جنون دلتنگی میاد سراغم
نمی دونم چی منو آروم میکنه اما فقط یه چیزو میخوام به تو و خدای خودم بگم اما هنوز توان تحمل کردنشو دارم امیدوارم که ناجار به گفتناون حرفا نشم
خیلی خیلی خیلی بهت نیاز دارم ای خدا
شاهرگ احساسم را نیشتر زدند!!!!!!!!!!
احساسم فوران کرد
نتوانستم جلوی ان را بگیرم
برگشتم به نوجوانی........
دورانی که هیچ وقت از صفحه خاطراتم محو نخواهد شد
روزهایی که احساس ریشه می دواند
شاخ و برگ میگیرد
رشد میکند
قد میکشد
و سرریز میشود از کاسه صبر اطرافیان
روزگاری که دلت دریا میشود
دریا نه اقیانوس
اقیانوسی به وسعت دل
می خواهی همه را به میهمانی دلت دعوت کنی
همه را در ان جای دهی
شیرین باشی
شیرینی کنی
مهربان باشی
مهربانی کنی
همه را بر بلم احساست بنشانی
اما این دریا خروشان است
مواج است
نابلد واردش شود غرق میشود
و همه تو را مقصر میدانند
شاهرگ احساسم را نیشتر زدند!!!!!!!!!!!!
و من دوباره غمگین شدم
و این قصه ادامه دارد تا ابد ....................
شاید وقتی دیگر پاسخی برایش بیابم
شاید!