محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

من و خدا و فرشته آسمونیم

1393/4/22 4:42
نویسنده : مامان بی تاب
813 بازدید
اشتراک گذاری

بوی ماه رمضان  که می دود میان فصل پاییزی دلم، دلتنگ اشک هایی می شوم که از سر دلتنگی تو ریخته ام.

 بوی باران می آید و اما از سردلتنگی تو  گوله گوله تگرگ روی گونه هام میریزم. مثل بغضی که این روزها سرشارم کرده و هر روز میترکد و ثانیه ایی دگر داغ نبودنت را برایم تازه میکند.

ماه رمضان  امسال 18 ماه رمضان امسال شب قدر امسال مرا به وهم غریبی فروبرده است...این زود آمدن ها، این ابرها که اشک هایشان را می بلعند، این گرمای ناگهان، مرا می ترساند ... ماه رمضان امسال هوای غم دارد و می ترسم که این اندوه ابدی شود.

اگه بودی الان 2سالت بود ودومین شب قدر و باهم بودیم.دردمن وترس من از ماه رمضان مرا آشفته تر میکند .صدای قرآن به سر مردم توی سالن بیمارستان وضجه های خودم که خداااااااااااا پسرمو نبر

همیشه قران میزاشتم روی سرم و میگفتم یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله

اما من رو تخت بیمارستان داد میزدم و کنار لبم پرخون شده بود و جای مشتای پرخونم تو دیوار که یا الله به محمدت به محسن فاطمه ات  صدای قلب پسرمو برگردون

همیشه دستامو تا صورتم می اوردم بالا و میگفتم عما یجیب مضطر اذا دعا و یکشف سوئ

اما رو تخت زایمان وقتی تحرک پسرم کم شده بود با تمام سختیم روی تخت ایستادم و داد زدم که عما یجیب مضطر اذا دعا و یکشف سوئ گفتم برش گردون

هیچ وقت یادم نمیره که یه خانومی روتخت کناریم داشت زایمان میکرد و من دیدم سر بچه داره متولد میشه و گفتم خدااااااااااااااا به منم بده آغوشمو پرکن و داد میزدم خداااااااااااابیا دیگه من با توام که اون خانومه با اینکه داشت درد زایمان میکشید به دکتره گفت من و ول کنید برید بچه اشو نجات بدید و به من با لهجه عربی  میگفت بگو یا الله بگو الله صداش کن تو زایشگاه داد میزدم خدا صدامو نمیشنوه تو بگو الله بیاد

از اول ماه رمضان تداعی اون روزها برام شروع شد هر چی خودمو به اون راه میزنم اما نمیشه

 

خدای من! مگر نه این همان ماهی ست که همیشه برایم سرشار زیبایی بود؟چرا برای من این چنین شدددددددددد

از اول ماه رمضان تداعی اون روزها برام شروع شد هر چی خودمو به اون راه میزنم اما نمیشه

 

پسر ارشد من  ! این نبود توست که مرا اینگونه دلشکسته و پریشان ساخته ... نمی دانم تا کی می توانم غصه هایم را در دل خاموش کنم و سر نگذارم به بیابان از غم دوری تو

نمی دانم تا کی می توانم تاب بیاورم این روزهای مکرر بی تو را که گویی پایان نمی شناسند.

نمی دانم تا کی توان زیستن روزهایی را دارم که پیش از این به امید تو سر می شد و حال، در کنارپدرت و داداش طلایی ات به امید دیدن تو و یا حتی بغل کردن تو نه فقط بو کردن تو نه فقط بیا تو خواب ببینمت .

من هیچ وقت تو زندگیم به هیچ کس و هیچ چیز حسادت نکردم و طعم حسادت و نفهمیدم جز به یک بار .تو حسرت اینم که چرا لایق نبودم تو رو ببینم اما عمو علی و عمو مهران و زنعموسحر دیدنت .

من حسودیم در حد یه اقیانوسه در حسرت دیدن تن بی جون تو

نه بودنت را می گذارند و نه عاشقی مرا ... تا کی تاب بیاورم بر این لحظه های سکوت که باز خنجر می زند بر زخم های دیرینه ی قلبم. ببین که این دل بی قرار من دیگر جایی برای شکستن ندارد و چشم حوایی ام دیوانه وار تر از مجنون هوای تورا دارد و دلواپس ندیدنت حتی در خواب..........

نمیدانم تا کی به خودم بگویم تو روزی به خواب من می آیی؟ترس از روزی دارم که تورونبینم؟

نمی دانم پس از این تاب می آورم نگفتن از تورا؟؟! ... نمی دانم!

خدایا، خوب نگاه کن این مادردلسوخته و درمانده از روزگارت را ... این است حال و روز دلدادگی و دلواپسی  من ... نگو  این تاوان عشق مادری است که خوب می دانم تو بر بنده های مجنونت عاشق تری ...

خدایا از آدم ها رنجیدم

خدایا آدم ها ازارم میدن

خدایا چرا ما آدم ها با این سادگی به هم دروغ میگیم؟

خدایا چرا ما آدم ها محبت و لطف همدیگه رو نمیبینیم؟

خدایا چرا ما آدم ها دیگه خیر هم و نمیخوایم؟

خدایا چرا برادر به خواهر و خواهر به برادر دیگه رحم نمیکنه؟

خدایا چرا دیگه کسی دست کسی رو نمیگیره؟

خدایا تو خوب میدونی که من چی داره تو دلم میگذره و از چی ناراحتم و این ماه رمضون و برای من یکی سخت مثل کوه کرده؟

خدایا بارالها معبودا پروردگارا............

من جواب هیچ کدوم از این چراها را نمی خوام فقط یه چرا دارم

مگه من همونی نبودم تا یکی میگفت خاطره برام بنویس مینوشتم 

کسی که خدا را دارد            چه ندارد؟

کسی که خدا را ندارد          چه دارد؟

 

خدایا 

من در کلبه فقیرانه دلم چیزی را دارم

که تو درعرش کبریایی خود نداری

من چون تویی دارم و تو چون خود نداری

مگه من همونی نبودم که  هر وقت باهات حرف میزدم دستمو میزاشتم رو شاهرگم میگفتم خدای من تو گردن منه و باهات حرف میزدم و با هم دوست بودیم هر چی میخواستم بهم میدادی و اگه چیزی هم که برام به صلاح نبود یه جورایی بهم میفهموندی .با هم رفیق بودیم دیگه یه جورایی.اما هیچ وقت منو نجزوندی

حالا خداااااااااااااااااااا تو کجایی خدا دلم برت تنگ شده بزار بغلت کنم نمازشب خوندم ردم کردی با معده خراب یواشکی روزه گرفتم راهی بیمارستان شدم و بستری شدم .چی شد که رفاقت ما بهم خورد ترا به اون روزای خوبمون من و به هرگناهی که کردم ببخش و بیا بغلم کن سردمه بخداااااااااسردمه نبودتو دارم حس میکنم .میخوام خودمو واست لوس کنم تو هر مجازاتی منو کردی من گفتم شکر داغم کردی گفتم شکر بهم دادی گفتم شکر هر جی خودت صلاح دونستی .خدااااااااااااا من تورو میخوام خدا بیا بغلم کن .

نگذار بودنت را فراموش کنم که همیشه تو رو داشتمو بس و بس

نگذار! ... مرا به خود وامگذار که اگر لحظه ای بودنت را از یاد برم، از بودن خود دست خواهم کشید.

 

مهربان ترین فرشته ی زمینی من! طاهای من

تو و بابا مهدی بزرگترین هدیه معبود من هستید ای کاش شما به خدا بگید که من بهش نیاز دارم

 

نمی دانم! ... نمی دانم چقدر می توانم در پایان این التماس ها دوام بیارم و .........

حالا چشم هایم را می بندم تا شاید خواب خدای خودم دوست خودم راکه  آرام آرام میان رؤیاهای از دست رفته است  سرک کشد و مستانه از یاد ببرم این همه فاصله را که میان لمس دستان تو تا من خط جدایی کشیده اند

 واژه های آخر را که می نویسم هنوز بوی باران می آید و صدای قطره هایی که هر لحظه بی تاب تر بر گونه هام می شکنند.

گویی در کنار واژه هایم که پس از این بغض طولانی سر باز کرده اند کلمات نمناک چشمم هم، بی صبرانه شرح دلتنگی اش را برگو نه هایم می نویسند ، بر چهره هایی که از یاد برده اند رنگ خدایی را ..............

دلتنگم دلتنگ  رنگ خداییت حس بودنت .

چگونه بگویمت  سردمه گرمم کن...................؟

پسندها (2)

نظرات (4)

فروغ
22 تیر 93 22:51
عزیزم تصور سختی که کشیدی قابل درک نیست اما مطمئنم که خدا دوستت داره اگه نداشت مهدی و طاها رو نداشتی.الهی خدا دلت رو آروم کنه.همیشه شاد باشی انشاالله
مامان بی تاب
پاسخ
انشالله
الهه مامان سلما
26 تیر 93 12:14
این شبا خیلی التماس دعا یه عالمه بوس واسه گل پسرd
بابا و مامان
26 تیر 93 17:12
عزیزم امیدوارم روزهای اینده برات پر باشه از ارامش و سلامتی
مهتاب
31 تیر 93 11:07
سلاااااااااااااااااااام عزیزم ماشالا عاشقتم جوجه طلای تپلی من
مامان بی تاب
پاسخ
مرسی خاله مهتاب جونی