سفرنامه بوشهر وماهشهر(14ماهگی)
سلام عشق من ،سلام دنیای من و بابایی ،ســــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــام!!!
ای گل پسر مامان ..........توی 14ماهگی.......یه سفریهویی
مگه چیه من و بابا عاشق سفریم اونم ازجنس یهویش و بدون ماشین کلافه ایم و تا آذر ماشینو بهمون دادن واسه شب یلدا برنامه ریزی کردیم بریم بوشهر و عموعلی و زنعمو سحر و نیکان هم دعوت کردیم باماهمسفربشن و اوناهم ازمابدتر عشق سفرن و.........
بابا ازکار اومد یه چرتی زد و ماشینو برد و رفتیم دنبال عمو علی اینا و رفتیم گناوه خونه
خواهرزاده بابایی وکلی زحمت دادیم و سنگ تمام گذاشتن
بوشهر ودوتافضول بچه ازنگاه دوربین.
افتادید به جون اسباب بازی های ارسام
اینم نیکان که محوبانی نی شده و روی بابامهدی وارفته
گیردادی ازاینجابری بالا
مراحل عطسه کردن طاهاخان
نخنــــــــــــد آقا نیکان عطسه است دیگه ............آخ آخ خالانوبت عطسه نیکان خان شد
اولین قلعه بادی مهیج و پرانرژی (14ماهگی)
بهله گل پسرمامان .
اومدیم آبادان خاله زهرا زنگ زدوگفت من و دو تا دخترام باهاتون قهریم چرا نمیاین ماهشهر نه ما نه شما
مجموعه ای ازعکس های خونه خاله و اولین باغ وحش و دومین قلعه بادی رفتنت در 14ماهگی
پسر ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺧﯿﻠﯽ خطرناکی ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.....
ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺣﯿﺎﻁ...
ﭘﺴﺮﮎ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩ....
ﻭ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﺮﻓﺖ....
ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻫﻢ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ ..
ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ....
ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺷﮑﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻓﺮﺍﺭﮐﻨﻤﺎ ...
ﺗﻮﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺕ ﻧﺒﻮﺩ....
آره طاهای من حتی ایمان مادر به نفسای دلبندش گره خورده .....به راستی که مادر بودن خیلی سخته
خدایا ایمانم را قوی و قوی تر کن وفرزندم رابی بلا