نامه من به مسافر بهشتم
نامه من به مسافر بهشتمه می دونم اینو میخونی چون از دلم بلند شده و برای تو مینویسم دوست دارم برات نامه بنویسم هرچند که می دونم چیزی تا یکسالگیت نمونده اما نمی تونی درک کنی که من چی میگم .....
پسرم سلام
عزیز ترینم سلام
امیدسرابم سلام
مامانت مدتهاست که گونه های اشک آلودش رو به امید در آغوش گرفتن تو خشک میکنه.مدتهاست که با تو داره زندگی میکنه و هرگز از یاد نبردم با هم بودنمان را.صورتتو ندیدم بو و بوسه شیرینتو نچشیدم اما لحظه به لحظه شوقم برای دستای کوچولوداداشت که قراره سیلی نوزادی قشنگی به دو طرف صورتم بزنه بیشتر میشه . اما وقتی فکر میکنم که چرا تو الان کنارم نیستی قلبم سوراخ میشه و ذوقم کورو شوق به خشم تبدیل میشه
دیگران سعی دارند که نگرانی اینکه سالم باشی رو بهم القا کنند اما من کودکانه چشم انتظار تو و حتی بوی بد پوشک توام .
فرشته سرابم !می دونم که خدا قراره یه فرزند دیگه به زودی بهم بده اما ترک و فراموشی اون روزای باهم بودنمون خیلی برام سخته .میدونی چی شده که مامانت دلش گرفته و گریه هاش تمومی نداره دیروز آقا داداش گلت چندتالگد جانانه زد و بابا مهدی کلی خوشحال شد می دونی چرا خوشحال شد نه واسه لگدهاش .اخه من از هفته نهم حرکات تو رو حس میکردم و بابا هم میدونست ذوق بابات هم با کمی فکر بود لگدهای اقا داداشت دقیقا مثل خودت بود با یه لگدش ماشالله شکمم تکون خورد و بابا یاد تو افتاد منم تو چشای بابات زل زده بودم و می خواستم تو چشاش فکرشو بخونم و خوندم .سرابم پسرم ما هیچ وقت تو رو از یاد نمیبریم .
مونس لحظه لحظه های داغ من!
مامان و بابا یه مشکل بزرگ دارن نمی دونم چه جوری باید حلش کنیم .می دونی فرشته آسمونی من .بابا مهدی و من سر انتخاب اسم اختلاف نظر داریم بابا مهدی فقط و فقط میگه من طاها میخوام و نمی خوام حسرت این اسم به دلم بشینه و الان اسم طاها چندین ماه که جز خانواده ماشده و بابا مهدی هر وقت یه پسر یا مرد موفق میبینه میگه این طاهای منه هامنم شدیدا مخالفم .نه اینکه این اسم و دوست ندارم من عاشق این اسم بودم و خودم انتخابش کردم اما می ترسم این اسم سهم من و بابانباشه....
ذهنم خیلی درگیره ازطرفی میگم نه طاها نزاریم از طرفی وقتی اسم طاها رو میشنوم ناخداگاه اشکم در میاد یاد از دست دادن تو میافتم از طرفی هم میگم اگه خدا میخواست که به ما پسر نمی داداز طرفی هم همه مخالفن که ما اسمی که برای تو انتخاب کردیم برا ی داداشت بزاریم وای خدا..خودت میدونی تو دل من چه خبره......
بگذریم هنوز وقت داریم تا اومدن اقا داداشت .اونقدر که ترس 18مرداد عیدفطرو دارم روزیکه از هم جداشدیم و ..........ترس از مردن خودم ندارم.فرشته آسمونیم می دونم که از دادشت که الان تو دل منه خوب خبر داری و می دونی که حالش خوبه من که عاشقانه منتظر اومدنش هستم دوست دارم بری و به داداش گلت بگی که مامان میگه
آبروی آخرتم! شب و روزم رو با لگدای دلچسبت آزین بستم .هرجا که میرم جای خالیتو احساس میکنم :بهش بگو اگه دوست داره اسم داداششو براش انتخاب کنیم خودش یه کاری کنه که به دلم بیفته . بهش بگو که جای خالی تو رو برام پرکنه.
فرشته آسمونی من چیزی تا 18مرداد نمونده می دونم یکسالت میشه و تا الات تاتی داری راه میری و دندون هات نوک زدن من به نیتت لثه سفت کن و زانو بند میخرم میدم به نوزادی که نیازداشته باشه تا تو هم بدون درد دندون هات دربیاد و بدون خراش افتادن رو زانوهات راه بری و....
مسافر بهشت من!امیددارم تا یکسالگیت بیای تو خوابم و ببینمت وشاید منم ای بی تابی هام کمتر بشه یادت باشه هروقت اومدی باید برام بگی تو بهشت چکارا میکردی. چه خبرا بود .وای چقدر بی صبرم هر قدر بزرگ شدی بسه دیگه بیا تو خوابم ببینم اصلا چه شکلی ای؟
خدایااااااااا
خوب میدونم فرشته آسمونی ام جاش اونجا خوبه و داره بزرگ و بزرگ تر میشه اما این نی نی تو دلمو بزار تو آغوش ما بزرگ بشه و شاهد قدکشیدنشو دندون در اوردنش باشیم......
مهربان ترین فرشته ی آسمانی من! پسر من
اینک محکوم به سکوت شده ام، محکوم به ندیدنت و نشنیدنت، اما باور کن این قلم زدن ها تنها چیزی ست که
برایم باقی مانده و
پایان این نوشتن ها
یعنی خداحافظ
و خداحافظ پایان من است .