محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

ازشیرگرفتن پسرکم بی بلا

نفس بالنده مامان ..... من مامان بی تاب ای  دل من درپیچ و تاب بهانه های کودکی ات بی تاب است و بهانه میگیرد دل تنگ شده ام برای خنده های زیبایت هنگام شیر خوردن     بی تاب نگاهات هنگام شیرخوردن و......ای وای ای وای چقده سخته خدایا ذوق ز دگی ات برای نوشیدن جرعه ای شیر هنوز یک روز تمام نشده من دلتنگم دلتنگ در اغوش کشیدنت و لالا گفتن شیرین تو.... میدانم این روزها دیگر با تو تکرار نخواهد شد برای همین نوشتم نوشتم تا بماند تا روزی بخوانم و یادم بیاید من چقدر اشک ریختم که تو...
5 آبان 1394

واکسن 18ماهگی

سلام مردکوچک مامان ســـــــــــــلام امروز دوم اردیبهشت ماهه باهم رفتیم تاخانه بهداشت اما به علت جابجایی تعطیل بود رفتیم خونه بابابزرگ و نیکان واکسنشو زده بودوکلی بی تابی میکرد وزنعموسحرم خیلی خیلی منو از این واکسن ترسوندومن همش بهش میگفتم نگران نباش میگذره اما ته دل خودم ترس بی تابی هاتوداشتم طاهاجونم 5 روزه که 18 ماهش تموم شده و رفته تو 19 ماهگی . پسرم  وقت واکسنش دیگه رسیده . صبح که بیدار شد بهش صبحونه و شربت استامینوفن دادم و قدم زنان با پسملی رفتیم خانه بهداشت . وارد که شدیم  مامان جون اونجانشسته بود دلش طاقت نیورده بود . وای نمی دونی چی کار میکردی . می دوید این ور و اون ور و به بچه ها اشاره میکر...
26 شهريور 1394

سفرنامه بوشهر وماهشهر(14ماهگی)

   سلام عشق من ،سلام دنیای من و بابایی ،ســــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــام!!!     ای گل پسر مامان ..........توی 14ماهگی.......یه سفریهویی مگه چیه من و بابا عاشق سفریم اونم ازجنس یهویش و بدون ماشین کلافه ایم و تا آذر ماشینو بهمون دادن  واسه شب یلدا برنامه ریزی کردیم بریم بوشهر و عموعلی و زنعمو سحر و نیکان هم دعوت کردیم باماهمسفربشن و اوناهم ازمابدتر عشق سفرن و.........       بابا ازکار اومد یه چرتی زد و ماشینو برد  و رفتیم دنبال عمو علی اینا و رفتیم گناوه خونه خواهرزاده بابایی وکلی زحمت دادیم و سنگ تمام گذاش...
5 شهريور 1394

سفرزمستانی وسپیدان (برف بازی)

و.امــــــــــــــا ایرانخودرو تماس گرفتن که ماشینتون آماده است بفرمایید ببریدش و ازاونجایی که 4ماه خون ماشین بابا و من کم شده بود زدیم به سفر که ایهاالناس بیاید و عموعباسی و خاله مژگان و وعمورضا و عمه راحله و عمو حامد پایه سفرشدن به نیت برف و سپیدان وتیوپ بازی  و  ترکوندن .... خیللیییی سردبود اما یه مسافرت کاملا متفاوت و آروم و درعین حال یخ بود البته کل این سفرو غافلگیرانه دعوت عموعباس بودیم بقول خودش با بچه هام سفرکردم و همین که خوش گذشت کلی صفاداره ....ازبس دلش دریاست عکس ها به روایت تصویر (15ماهگی عروسکم) ...
5 شهريور 1394

موطلایی وقیچی آرایشگاه

  مرور به گذشته شیرین من و مشهدی طاها و یلداگلی روز آخر 3نفری رفتیم زیارت وادای نذرموهای محمدطاها وآبادان وووو تیرماه 1394(20ماهگی)اولین آرایشگاه مردانه   ازسفراصفهان که برگشتیم کلی شلخته و کلافه شدی بودی و موهای پشت سرتو میخاروندی چون عرق کرده بودی دنبال یه مدل گشتم و وعزمم و جزم کردم و با بابا رفتیم آرایشگاه قبل از آرایشگاه من وتونشستیم روی صندلی به به الان ماه شدی باباداره موهاتو چک میکنه کوتاه کردی وسشوارتو زدی بدون گریه و ناآرامی برعکس یه بچه ایی اونجابود قیامت کرد اینم دست آرایشگره است لپتوکشی گفت ماشالله بع...
4 شهريور 1394

رونمایی ازمرواریدهای ریزپسرکم

وادامه داستان شیرین و بی دغدغه دندون درآوردن یکی یه دونه خودم  سلطان محمدطاها خان   ای جاااان مادر خداروشکر خداموهبت و محبتتشو به من کامل کرده و اینقدر تو خوب و مهربون و باهوش و عاقل و صبوری که من نفهمیدم کی گاگوله کردی و تاتی کردی و الان صدماشالله میدویی کی دندون دراوردی کی یادگرفتی جیش و پی پی و نشستنی انجام بدی و........... اره گل پسر من تو پاداش شکروصبوری ماهستی و بهترینی ازجانب خدا و بقول بابا که همیشه یه جمله میگه و میگه سمیه میدونستی طاها آرزوی هرکسی میتونه باشه چون ماشالله باهوش و مرد و صبور و حرف گوش کن و مهربون ووخوشکل و جذاب و خوش استیل و... .. ازالان شخصیتش شکل گرفته و واقعاااا خدا بهت...
4 شهريور 1394

اندراحوالات روزهای مربایی ما

سلااااااام به گل پسرمامان   ای فدای وابستگی هات اصلاااااااا شرایط جورنمیشه برای نشستن پای وبلاگ اما تا دلت بخداد  عکس ازت میگیرم اما یه مشکلی هم هسن اینه که گلچین کردنش و آپلودکردنش زمان میبره و همین گلچین و آپلود ووووو بستگی به خواب شما داره که تا شما خوابید میدووم اینجا                                 اندراحوالات روزهای مربایی ماازدریچه دوربین ازوقتی تونستی بشینی عاشق موتورشدی و اول میگفتی ان الان دیگه میری سوییچ م...
3 شهريور 1394

زرده بامزه

جوجه رنگی من داشتم توعکسات سرچ میکردم و پست میزاشتم  که چندتا عکس بامزه وشیرین کاری هات که تونستم شکارلحظه ها کنم ویادگاربشه رو دیدم ویهویی پستی که مینوشتمو ول کردم و یه عنوان  موضاعات این دفترچه خاطرات مجازیت اظاف کردم  بنام زرده بامزه .................... اما حیف که عکس ها کیفیت ندارن زرده بامزه ودوربین شکارلحظه ها زرده بامزه ودوربین شکارلحظه ها وسط خونه تکونی مامان جون که قالی هاشوداده بودقالی شویی میخوابیدی روقالیچه تادایی احمد تابت بده ( 13ماهگی) اینجوری خونه بابابزرگ میرفتی بالامیز و میپریدی منم شلوارتودراوردم ام...
2 مرداد 1394